۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

داستان هايي از جنس زندگي


مجموعه داستان «هرازگاهي بنشين» فريبا منتظرظهور را دوست داشتم. داستان‌ هاي اين مجموعه، روايت‌ هايي ساده و زباني پيراسته دارند و در هيچ ‌كدام آنها تلاشي از سوي نويسنده براي متفاوت جلوه كردن و تأكيد بر جنبه‌ هاي فرمي ديده نمي ‌شود. اما نقطه‌ ي قوت داستان‌ ها نگاه تيزبين و ظريف نويسنده است كه از اتفاقات روزمره، لحظه‌ هايي را هوشمندانه جاودانه مي ‌كند.

اين مجموعه از هفده داستان تشكيل شده كه بعضي از آنها پيوسته هستند. راوي اين داستان‌ هاي پيوسته زني به نام فرزانه است كه شخصيت اصلي هم هست. استفاده از راوي اول شخص انتخاب به‌ جايي بوده، چون هر داستان بازتاب درونيات خود اوست. نام فرزانه به معناي دانا دو وجه متفاوت دارد: انساني عاقل است كه نگاهي عميق و ريزبين دارد و با تفكر دنيا را مي ‌نگرد؛ و به معناي سنتي فرزانه كسي است كه جواب سؤالات را مي‌ داند و راه‌حل ارائه مي‌ دهد. فرزانه در داستان ‌هاي پيوسته اين مجموعه، زني است كه از روزمرگي مي‌ ترسد، نگاهي عميق و ريزبين دارد و با تأمل به اطرافش مي ‌نگرد. ولي در جايگاه انساني در دنياي مدرن از او انتظار نمي‌ رود كه قادر به حل معضلات اطرافش باشد.

داستان‌ ها حادثه ‌محور نيستند؛ تحولاتي كه در آنها رخ مي‌دهد جنبه دروني و ذهني دارد. هر داستان نگاهي زيركانه به رويدادي ساده و روزمره است كه شايد از چشم بيننده عادي پنهان بماند. نويسنده به همين لحظه‌هاي ساده پرداخته و از دل هر كدام جهان داستاني كوچكي را خلق كرده است.

دو داستان «دلبستگي ساده است» و «دست‌هايش» از بهترين داستان‌ هاي مجموعه هستند. در داستان «دلبستگي ساده است» راوي عينك روزمرگي را از چشم برداشته و با نگاهي غيرمعمول، مگسي را مي نگرد كه در خانه اوست. «دوستم كمي ورجه وورجه مي كند. چند قدم مي رود و برمي گردد، دو دستش را بالا مي برد» (7). او با توصيف ريز و جزء به جزء حركات مگس و دوست خطاب كردن آن، به نوعي آشنايي زدايي مي كند و مگس را از حشره اي موذي به موجودي زنده و داراي حق زيستن تبديل مي كند.

در داستان «دست هايش»، دختر جواني كه بازمانده زلزله است، مفهوم منطقي زمان را از دست داده و در ذهنش مرز ميان گذشته و حال به هم ريخته است. او در ميانه رنج اين تجربه، به دست‌هاي آقاي صباح دل خوش كرده كه روي بوم طرح مي‌زند. با نگاه كردن به همين دست‌هاست كه نقاشي كردن را مي‌آموزد. و نقاشي نقطه پيوند او به زندگي مي‌شود.

2 نظرات:

مائده گفت...

سلام. چقدر خوشم می آید از زبانتان. گرم و دلنشین درباره کتابها می نویسید

الناز گفت...

یادداشت خوبی بود. امیدوارم هرچه زودتر مجموعه داستان خودتون منتشر بشه