۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

از توهم تا واقعیت



سال 1384 بود، برای تز فوق لیسانسم دنبال نویسنده ای متفاوت می گشتم، کسی که دیگران (منظورم دانشجویان ایرانی است) به سراغش نرفته باشند. در این جست و جوها به نویسنده های بزرگی برخوردم که منتقدان آکادمیک را در دنیا به تحسین واداشته اند ولی اینجا کسی حتی اسمشان را هم نمی دانست. من که فکر می کردم قرار است کشف بزرگی در پایان نامه ام انجام دهم با مخالفت گروه مواجه شدم و قرار شد به سراغ نویسنده ای "شناخته ­شده" بروم که منابع تحقیقش در ایران موجود باشد. موضوع تز به تصویب گروه رسید و کار را شروع کردم، ولی نویسنده ای مرا مجذوب خودش کرده بود: ویلیام ترِوِر. قضیه تز منتفی بود ولی می توانستم آثارش را به فارسی ترجمه کنم، و البته کاری هم از او ترجمه نشده بود. با اثری شروع کردم که هنوز هم معتقدم یکی از بهترین آثاری است که خوانده ام: "تورگنیف ­خوانی". سال 85 ترجمه را به انتشارات مروارید سپردم و بیش از یک سال بعد، یعنی ابتدای مهر 86 کتاب منتشر شد. من با این تصور پا به دنیای ادبیات گذاشته بودم که علوم انسانی به طور کلی و ادبیات به طور خاص، جهان را به جای بهتری برای زیستن تبدیل می کند. بگذارید زیاد به حاشیه نروم. من مترجم بودم و کارم ترجمه بود، همین. ولی واقعیت دیگری در کار بود که من از آن بی خبر بودم. بقیه مرا به این مسئله آگاه کردند: "از دوستانت بخواه برات بنویسن"، "تو کسی رو تو روزنامه فلان می شناسی؟" "واسه کتاب فلانی تو یه ماه پنج تا یادداشت نوشتن و باهاش دو تا مصاحبه گرفتن"، "فلانی رو بایکوت خبری کردن"، "ای بابا، اون بیچاره هم گرفتار تبانی سکوت شد". اوایل این حرفها برایم حکم توهمات خود آن آدمها را داشت. چه مسخره! مگر چنین چیزی ممکن است؟ نه. تا جایی که می توانستم سعی می کردم در معرض شنیدن چنین حرفهایی قرار نگیرم. من داشتم کار خودم را انجام می دادم: ترجمه. ولی زمستان 87 که ترجمه خانم عالی پور از مجموعه داستانی از ترِوِر منتشر شد تازه فهمیدم این حرفها یعنی چه. در گوشه و کنار و چند سایت خواندم که این نویسنده ایرلندی برای اولین بار به خوانندگان ایرانی معرفی شده، و این موضوع به شکلهای مختلف ادامه داشت. همین امروز هم دوباره در روزنامه اعتماد نمونه اش را دیدم. نمی گویم مهم نیست.

سر ترجمه کتاب "مرد در تاریکی" پل استر هم همین بلا را سرم آوردند. ترجمه من یک ماه قبل از ترجمه خانم کیهان شد ولی جوری رفتار کردند که انگار کتاب من وجود ندارد. آن دو یادداشتی هم که درباره ترجمه من در روزنامه اعتماد آمد، با تصویر کتاب خانم کیهان و به اسم ایشان چاپ شد. روزنامه تهران امروز هم که سنگ تمام گذاشت. هنوز ترجمه خانم کیهان چاپ نشده بود. زنگ زدند و از من یادداشت خواستند، تنم لرزید ولی قبول کردم. دو سه روز بعد که صفحه را کاملا به خانم کیهان و استر اختصاص داده بودند فهمیدم چه رودستی خورده ام. مگر از کتاب "سفر در اتاق تحریر" چند تا ترجمه منتشر نشد؛ ترجمه های مهسا ملک مرزبان و احسان نوروزی و مهدی غبرایی؟ مگر احمدی آریان و تبرایی و نصیری­ها هرکدام یک اثر از استر ترجمه نکرده بودند؟ دست کم با کتاب من هم همان طور رفتار می شد. نه، من جزو حلقه دوستان و رفقایشان نبودم.

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

مروری بر دو رمان «تورگنیف‌خوانی» و «سفر فلیشا»* اثر ویلیام ترِوِر






انسان‌های لهیده‌ و تنهای ترِوِر

مروری بر دو رمان «تورگنیف‌خوانی» و «سفر فلیشا»* اثر ویلیام ترور

فرشته نوبخت/ روزنامه روزان/ چهارشنبه 4 آذر 88

ویلیام ترور، این نویسنده‌ی هشتاد ساله‌ی همیشه خندانِ ایرلندی، قصه‌گوی چیره دستی‌ست که با سحر و جادوی کلمه، قلب‌ها را تسخیر می‌کند. شاید این بهترین تعریفی که می‌شود از ویلیام ترور کرد، نباشد. اما خیلی نزدیک به واقعیت جهانی است که ترور خلق می‌کند. جهان او جهان آدم‌های لهیده، تنها و سرگردانی است که سوار بر امواج دریایی نه چندان آرام، پیش می‌روند. آنها خسته و از پاافتاده هستند اما هرگز ازحرکت باز نمی‌ایستند.

سفر فلیشا و تورگنیف‌خوانی دو رمان مطرح از ویلیام ترور هستند که در یک‌سال گذشته ترجمه و منتشر شده‌اند. پس از ترجمه این دو اثر، اگرچه خیلی دیر، اما ترور وارد ادبیات ما شد و نیز دلیلی شد تا با خواندن آثار او در‌یابیم که دغدغه‌ی ترور فقط قصه‌گویی نیست بلکه آدم‌ها و جهان سرد و بی‌رحم پیرامون آنهاست و ترور در برابر آنها، به نقاشی‌ می‌ماند که رنگ‌های سرد و گرم را روی بوم در هم می‌آمیزد تا طرحی از واقعیت بیافریند. او هم مانند هر نویسنده‌ی دیگری به کلمه معتقد است و جادوی آن را در این طرح و تفسیرها می‌داند و برای همین است که این روایت‌ها را با چنان زبان شیرینی می‌گوید که اگر فقط یک‌بار یکی از آثار او را خوانده باشیم هرگز فراموشمان نخواهد شد. با اینحال نگاه ترور به آدم ها یک نگاه خاکستری است. آدم های ترور یا خوب هستند یا بد. خوبتر و بدتر ندارند و هیچ تضمینی هم بر خوب بودنِ خوب‌ها و یا بد بودن بدها وجود ندارد، به همان اندازه که خوب‌ها بد نمی‌شوند و بدها خوب نمی‌شوند. به نظر کمی پیچیده می‌آید اما همین‌طور است. از این منظر آثار ترور تمایلی به کلاسیسیم دارند، در عین‌حالی که مدرن و امروزی‌اند؛ که این نگاه مدرن در همان شخصیت‌پردازی و فضاسازی‌ها معنا می‌یابد.

قصه‌ی «تورگنيف‌خواني»، داستان پرشور دختری به نام مري‌لوييس است كه به دنبال ازدواج مصلحتي و خالي از عشقش با مردي به نام المركوآري، به تدریج در حس عميقي از تنهايي و رنج گرفتار مي‌شود. اين اندوه باعث زنده‌شدن خاطرات گذشته و يادآوري عشق روزگار نوجواني‌اش به مردِ جواني به نام «رابرت» مي‌شود و سرانجام در يكي از گردش‌هاي آخر هفته، خود را مقابل خانه‌ي رابرت مي‌يابد.

برقراري دوباره‌ي رابطه‌ي دوستي مري‌لوييس با رابرت، باعث کندی سیرِ بيماري روحی مری مي‌شود. رابرت تصویر دیگری از زندگی در پیش نظر مری ترسیم می‌کند. تصویری که بیشتر شبیه یک بازی شاعرانه با کلمه است، و با داستان‌های روسی و مخصوصا با آثار تورگنیف که بستری می شوند برای خیال‌پردازی و فرار از واقعیت.

با مرگ رابرت که از بیماری‌ لاعلاجی رنج می‌برد، داستان ادامه می‌یابد و مری کم‌کم در گریز از رنج و اندوهی که او را از زندگی واقعی دور نموده، در خود فرو می‌رود و به جای زندگی در دنیای واقعی تصمیم می‌گیرد در دنیای کتاب و قصه غرق بشود. اگرچه این انتخاب کار او را به بیمارستان روانی می‌کشاند، همان جایی که بیست سال از عمرش را در آن می‌گذراند، اما دست‌کم باعث می‌شود که همان‌طوری زندگی کند که دوست دارد. و این همه‌ی ماجرا نیست. زندگی المرکوآری، همسر مری از این هم دردناک‌تر است. چرا که المر حتی راهی برای گریز، چنان‌که مری یافت، نمی‌یابد. این بی‌گریزی از او تصویرانسان لهیده و تنهایی می‌سازد که حتا بعد از پایان فیزیکی رمان هم رهایمان نمی‌کند.

جالب است که این شخصیت‌ها، در فضایی دیگر و به نوعی دیگر در سفر فلیشا تکرار می‌شوند. فلیشا دخترجوانی است که به خیال یافتن نامزد عهد شکنش راهی انگلستان می‌شود و از همان ابتدای قصه تنهایی و سرگردانی او بر عرشه‌ی کشتی آنهم در میان دریایی که به نظر می‌رسد انتهایی ندارد، و در میان انبوهی از افکار و احساسات آزارنده، فضای تلخی را تصویر می‌کند.

داستان با فلیشا و ماجرای او با مردی به نام «جانی لایسس»، یعنی همان نامزد فراری، آغاز می‌شود و به تدریج با ورود شخصیت‌های دیگری ادامه می‌یابد. هیلدریچ یکی از این شخصیت‌های مهم و محوری داستان است که عمق غریبی به داستان داده است. از او و از گذشته‌ی او، که در ابتدا به نظر می‌رسد فقط قصد فریب فلیشا را مانند دختران دیگر دارد، به تدریج دریچه‌های دیگری در پیش روی خواننده گشوده می‌شود. تا آنجا که شخصیت هیلدریچ چنان رنگ‌ولعاب رمزگونه‌ای می‌یابد که همه‌ی چیزهای دیگر را، حتی شخصیت و زندگی فلیشا را، زیر سایه‌ی خود می‌گیرد.

هیلدریچ هم مانند المرکوآری در رمان تورگنیف، شخصیت لهیده و تنهایی است که آشکار شدن زوایای پنهان و غریب کودکی او و رابطه‌ی دردآور با مادرش، خواننده را تقریبا میخکوب می‌کند و این طوراست که همه‌چیز در انتها به نوعی در سایه‌ی این کشف بزرگ و در پرده‌ای از ابهام فرومی‌رود.

ترور در ادبیات جهان و به‌خصوص در ادبیات معاصر ایرلند جایگاهی درخشان و سزاوار دارد که محصول توانایی فراوان او برای قصه‌پردازی است و دلیل آن هم این است که آثار ترور صرف‌نظر از طرح قوی و پرکشش داستانی، از جذابیت‌های روایی، شخصیت‌پردازی و فضاسازی بالایی برخوردار هستند.

*هر دو اثر ترجمه الاهه دهنوی است و از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است.

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

Life


Life.. is a tale told by an idiot, full of sound and fury, signifying nothing

from Macbeth, act5, scene5

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

فرشته نوبخت و ستون پنج کتاب

همان طور که پیشتر هم گفتم، فرشته نوبخت روزهای یکشنبه در صفحه فرهنگ روزنامه اندیشه نو ستونی دارد به نام پنج کتاب، که در آن به معرفی کتابهای تازه می پردازد. دیروز به سراغ این آثار رفته بود:

*نان، جنگ و کلارک گیبل/ شهین‌دخت بهزادی/ انتشارات مروارید

*عاشقانه‌های مصدق/ مجموعه شعر/ مرتضی بخشایش/ نشر آهنگ‌دیگر
*از زبان دیگران/ 13 داستان کوتاه / ترجمه محمدرضا پورجعفری/ نشر گیسوم
*تابستان گندِ ورنون/ دی بی سی پیر/ مریم محمدی سرشت/ نشر افق
*لطفا کتاب‌هایم را نخوان!/ لودگر لوتکه هاوس/ علی عبدالهی/ نشر ثالث

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

بررسی آثار و اندیشه های کورت ونه گات


آثار و اندیشه های کورت ونه گات در خانه هنرمندان بررسی می شود.
پنج شنبه 28 آبان 88 ساعت 16/ تالار بتهوون خانه هنرمندان

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

" قطار در حال حرکت است" نقد می شود


مجموعه داستان" قطار در حال حرکت است" نوشته میترا داور با حضور نویسنده نقد می شود. منتقدان: یوسف علیخانی- علیرضا سیف الدینی و علی الله سلیمی

عصر روز یک شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۸ از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۸:۳۰ در سرای اهل قلم واقع در خیابان فلسطین جنوبی - کوچه خواجه نصیر - شماره ۲

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

"رمان تاریخی" لوکاچ بررسی شد

نشست نقد و بررسي «رمان تاريخي» گئورك لوكاچ با ترجمه‌ي شاپور بهيان روز گذشته ( سه‌شنبه، 12 آبان‌ماه) از سلسله نشست‌هاي هنر، فرهنگ و ادبيات در باشگاه دانشجويان دانشگاه تهران‌ برپا شد.

به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در آغاز نشست، اميرعلي نجوميان با انتقاد از بي‌توجهي به جامعه‌شناسي ادبيات در حوزه نقد ادبي و محافل آكادميك ايران، درباره ترجمه‌ي «رمان تاريخي» لوكاچ و اهميت آن گفت: انتخاب «رمان تاريخي» براي بومي ‌كردن مباحث مربوط به حوزه جامعه‌شناسي ادبيات اهميت دارد. درواقع لوكاچ هم جامعه‌شناس خوبي است و هم اين‌كه فيلسوف بزرگي است و در عين‌ حال منتقد ادبي هم هست كه كنار هم قرار گرفتن اين ويژگي‌ها در نوشته‌هاي لوكاچ، آثار او را جذاب و مهم مي‌كند.

اين استاد دانشگاه شهيد بهشتي در ادامه درباره «رمان تاريخي» گئورك لوكاچ گفت: لوكاچ تحت ‌تأثير ديالكتيك هگل است. درواقع نگاه لوكاچ به تاريخ هگلي است و مترجم كتاب، جناب بهيان، هم در مقدمه، شرح جدي‌اي بر نگاه تاريخي لوكاچ نگاشته است.

او سپس به تشريح ديدگاه لوكاچ درباره رمان پرداخت و گفت: لوكاچ رئاليسم را تنها نوع ادبي مي‌داند كه بايد به آن بها داد و رمان تاريخي را تجسمي از ادبيات رئاليستي مي‌داند. او درواقع هنر والا را هنر رئاليستي خطاب مي‌كند و معتقد است كه ادبيات بايد با پيچيدگي‌هاي جهان معاصر پيش برود.

نجوميان متذكر شد: لوكاچ در «رمان تاريخي»‌اش بخش مهمي از اثرش را به سر والتر اسكات اختصاص داده است. در ادامه به بالزاك اشاره‌هاي جدي دارد كه از رهگذر بررسي آثار اين دو نويسنده رمان تاريخي، به تبيين و تشريح ديدگاهش درباره تاريخ مي‌پردازد. درواقع لوكاچ تاريخ را فقط يك رويداد گذشته نمي‌داند؛ بلكه يك رابطه ديناميك بين حال و گذشته مي‌بيند. لوكاچ معتقد است يكي از عناصر رمان تاريخي، شخصيت‌هاي تيپيك است.

او در ادامه به كتاب «نظريه رمان» اين منتقد نقبي زد و با شرح و توضيحي كوتاه درباره اين اثر لوكاچ، تصريح كرد: لوكاچ با تأكيد بر ادبيات ماركس و هگل، معتقد است رابطه اجتماعي، تماميتي را مي‌سازد؛ تماميتي كه شكل‌گرفته از عناصر مادي و روابط اجتماعي است. اين روش و رويكردي كه لوكاچ اتخاذ مي‌كند، رويكرد ماترياليسم ديالكتيك است. به اعتقاد لوكاچ، اين‌كه اسكات و بالزاك رمان‌هاي تاريخي به وجود مي‌آورند، ناشي از آگاهي تاريخي است كه از هويت خود مي‌يابند.

نجوميان در ادامه به تشريح مفاهيمي چون تاريخ و رمان تاريخي نزد لوكاچ پرداخت و گفت: لوكاچ معتقد است شكل‌گيري رمان تاريخي از آغاز قرن نوزدهم ناشي از دو مرحله است؛ نخست اين‌كه رمان تاريخي را شكل‌گيري يك ژانر خاص يا ساختار روايي ويژه مي‌داند و از سويي، رمان تاريخي را نوعي نگاه ارگانيك در زمان خودش تبيين مي‌كند. معناي رمان تاريخي از سويي معطوف به تاريخ است و از سويي ديگر به شرايط ارگانيك جامعه امروز نظر دارد.

اين استاد دانشگاه افزود: رمان تاريخي ژانري جنجال‌برانگيز در ادبيات است. برخي آن را نوعي انحراف در ادبيات مي‌دانند كه نمي‌بايست هرگز اتفاق بيافتد و به گمان عده‌اي، ژانري است كه هميشه با ادبيات بوده و هيچ‌وقت ادبيات بدون تاريخ نبوده است.

نجوميان در بخش پاياني سخنانش به نقد آرا و ديدگاه‌هاي لوكاچ با استناد به آموزه‌هاي ساختارگرا و پست‌مدرن‌ها پرداخت و در نقد گئورك لوكاچ گفت: لوكاچ با بي‌توجهي به ادبيات مدرنيستي زمان خودش نشان مي‌دهد كه نسبت به ادبيات، نگاه كاملي ندارد. از سويي او در نقدهايش رويكردي ايدئولوژيك دارد.

در اين نشست همچنين شاپور بهيان - مترجم كتاب - با بازخواني بخشي از آراي گئورك لوكاچ، به تبيين آرا و نگاه اين منتقد درباره رمان و تاريخ پرداخت و در ادامه به اين پرسش رسيد كه لوكاچ را بايد در چه پارادايمي خواند، و گفت: گئورك لوكاچ در ايران به عنوان يك ماركسيست متعهد به قوانين كمونيسم شناخته مي‌شود. اگر بخواهيم با اين رويكرد به سراغ لوكاچ برويم، ناگزير به اين مي‌رسيم كه در رفتار و كنش‌هاي نقادانه و زيبايي‌شناختي‌اش همانند طرفداران رئاليسم سوسياليستي رفتار مي‌كند، اين‌كه مانند آن‌ها ادبيات را روبنا مي‌داند و مانند معتقدان به رئاليسم سوسياليستي يك‌سره ادبيات گذشته را در خدمت طبقه ستمگر مي‌داند؛ در حالي ‌كه اصلا اين‌طور نيست. ما هنگامي كه به آثار و آراي گئورك لوكاچ مراجعه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه اين‌گونه نيست. درواقع لوكاچ معتقد است آن‌چه كه يك رمان را رمان مي‌كند و از آن اثري ماندگار مي‌سازد، لزوما نوشتن براي فرودستان نيست؛ بلكه رعايت الزامات شكل است كه مي‌تواند به تحقق يك رمان ماندگار كمك كند و از همين‌روست كه نويسنده ايده‌آل گئورك لوكاچ، توماس مان است؛ نه ماكسيم گوركي.

او يادآور شد: بهتر است لوكاچ را همان‌گونه بخوانيد كه او با نويسندگان بورژوا برخورد كرد. او علي‌رغم اين‌كه ماركسيست است؛ اما در نقد آثار نويسندگاني چون بالزاك، تولستوي و ديگران واقع‌بينانه رفتار مي‌كند. درواقع، نكته‌اي كه گئورك لوكاچ را از پارادايم رئاليسم سوسياليستي تمايز مي‌دهد، اعتقاد اين منتقد به فرم است.