نگاهي به كتاب «من كيستم؟» نوشته آنيتا هيس/ ترجمه شكوفه كاواني
سه شنبه 14 اردیبهشت 89/ روزنامه تهران امروز
يكي از تجربه هاي تلخي كه بوميان استراليا از سر گذراندند و تاثيرش براي هميشه بر زندگي اين مردم ماند، اقدام سفيدپوستاني بود كه حكومت را به دست داشتند. در سال 1869 دولت استراليا به خيال خود براي ارتقاي سطح فرهنگ و كيفيت زندگي كودكتن بومي اين كشور، آنها را از خانواده هايشان جدا كرد و به پرورشگاه ها يا خانواده هاي سفيدپوست سپرد. اين سياست كه تا سال 1969 ادامه داشت، سبب جدايي كودكان زيادي از خانواده هايشان شد و ضربه سنگين و جبران ناپذيري به بوميان استراليا زد. اين كودكان كه از خانواده و هويت واقعي خود جدا شده بودند، به «نسل دزديدهشده» شهرت يافتند. نوشتن درباره اين تجربه بي آنكه نويسنده گرفتار احساساتگرايي شود كار دشواري است؛ اما آنيتا هيس در كتاب «من كيستم؟» به خوبي از پسش برآمده است. ماري تالنس، راوي اين داستان يكي از كودكاني است كه به پرورشگاه فرستاده شده است. روايت از آنجا آغاز مي شود كه او دفترچه يادداشتي را از سرپرستار پرورشگاه هديه مي گيرد و حالا اتفاقات روزانه را در آن مي نويسد. «اسم من ماري تالنس است. قبلا امي چالز صدايم مي كردند. امام وقتي به اين يتيم خانه آمدم، اسمم را عوض كردند. آن موقع فقط پنج سال داشتم و امروز كه سالگرد ده سالگي من است، تو هديه اي هستي از طرف پرستار سرپرستار رُز كه مسئول اين جاست و براي من مثل يك مادر به تمام معناست. » (6)
استفاده از راوي اول شخص و روايت بي قضاوت و آميخته به معصوميت كودكانه، تاثيرگذاري داستان را دوچندان كرده است. او آنچه را شنيده و ديده، بي هيچ قضاوتي براي خواننده بازگو مي كند: «ما فقط چيزهايي را كه به ما مي گويند انجام مي دهيم چون پرستار جاي مادر ماست و صلاح ما را مي خواهد، مگر نه؟» (7) نگاه كودكانه او به چيزهايي كه بزرگترها پيچيده اش كرده اند، خواننده را به تامل واميدارد. براي مثال، واژه «رنگين پوسـت» كه اشاره به تبعيض نژادي دارد، از نگاه اين كودك صورت ديگري مي يابد «همه ما همان رنگي هستيم كه هستيم،... همه ما يك جورهايي رنگين پوست هستيم» (37). خانواده اي او را به فرزندي مي پذيرد اما او را هميشه به چشم غريبه مي بينند، چون پوستش تيره است و شبيه آنها نيست. «امشب از شدت گريه خوابم برد. امروز همه نسبت به من سرد و نامهربان بودند. حتي ديدم كه سوفي، عروسك مورد علاقه و جعبه پولش را به مامان داد تا برايش نگه دارد. شايد تصور مي كند كه ممكن است من آن ها را بدزدم. اما من دزدي نمي كنم، به خصوص از اعضاي خانواده ام. چه كسي دست به چنين كار احمقانه اي مي زند؟ نمي دانم چه بكنم تا آن ها حرفم را باور كنند.» (97)
مواجهه با جامعه اي كه بوميان را شهروند درجه دو مي داند، درك مفهوم نژاد در ساختاري كه ارزش هايش را سفيدپوستان تعيين مي كنند، و تجربه «ديگري» بودن و تعلق نداشتن، بخشي از تجربه كودكان نسل دزديدهشده است كه مري تالنس روايتگرشان است. اين نكته را نبايد فراموش كرد كه كتاب براي گروه سني نوجوانان نوشته شده، امادر ترجمه فارسي اشاره اي به اين مسئله نشده است. راستش من راجع به نسل دزديدهشده و اين تجربه خاص در تاريخ استراليا، چيز زيادي نمي دانستم. خواندن اين روايت ساده و بي تكلف تجربه شيريني بود.