۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

ترانه های بی هنگام

شاملو شاعری است که انعکاس شرایط اجتماعی و سیاسی زمانه اش را به وضوح در شعرش می بینیم. وقتی اشعارش را می خوانیم، کنجکاو می شویم که بدانیم این نامها که یا بر پیشانی شعرها نشسته اند یا در متن آنها، چه کسانی هستند و دلیل اشاره شاملو به آنها چیست. بارها برای خود من پیش آمده که دلم خواسته بدانم در پس یک شعر و یک نام خاص چه گذشته است. این روزها که به شعر او پناه برده ام، در کتابخانه ام کتابی را دیدم که مدتی از نظرم دور مانده بود، کتابی که جواب بسیاری از این گونه سوالها را می توان در آن یافت. ترانه های بی هنگام نوشته محمدرضا رهبریان همان طور که عنوان فرعی اش نشان می دهد، نگاهی است به «حاشیه و متن شعرهای تقدیمی احمد شاملو».

رهبریان در این پژوهش اشعار تقدیمی شاملو را به چند دسته تقسیم می کند: اشعار ی در ستایش چهره های آزادیخواه و مبارز؛ عاشقانه ها؛ اشعار خطاب به مخالفان اندیشه اش؛ اشعاری که درباره خود و شعرش سروده؛ سروده های تقدیمی به چهره های جهانی؛ اشعاری تقدیمی به هم اندیشان نزدیک خود؛ و شعرهایی که شاملو نه به خاطر شهرت افراد که از سر دوستی به آنان تقدیم کرده است. یکی از این نمونه های خواندنی که رهبریان در کتاب آورده، شعر «آخر بازی» است که شاملو در روزهای آخر حکومت پهلوی سروده است و واکنشی است به ناتوانی شاه و دستگاه حاکم. بخشی از آن را با هم می خوانیم:

تو را چه سود

فخر به ملک بَر

فروختن

هنگامی که

هر غبارِ راهِ لعنت شده نفرینت می کند

تو را چه سود از باغ و درخت

که با یاسها

به داس سخن گفته ای

کتاب ترانه های بی هنگام را از دست ندهید. خواندنی است.

۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

مرد در تاریکی/ کتاب در تاریکخانه

نیمه های تابستان ۸۷ بود که مدیر انتشارات مروارید با من تماس گرفت و گفت هرچه زودتر همدیگر را ببینیم. گفتم فردا. گفت نه دیر می شود. به دفترشان رفتم. کتابی را روی میز گذاشت و پرسید ترجمه اش می کنم یا نه. "مرد در تاریکی" اثر پل استر. آثار قبلی این نویسنده را خوب خوانده بودم و دنیایش را می شناختم. گفتم وقت لازم دارم. تا صبح روز بعد کتاب را خواندم. جوابم مثبت بود. کار را شروع کردم. کارهای دیگرم را کنار گذاشتم و روزی ۱۰ ساعت ترجمه می کردم. کار تمام شد. به کتابخانه ملی فرستاده شد. بیش از یک هفته طول کشید تا فیپایش صادر شود! بعد رفت ارشاد برای مجوز (ابتدای مهر) و هنوز هیچ! هیچ هیچ که نه. دو بار اصلاحیه آمده، آن هم چه چیزهایی: "حرامزاده" حذف شود؛ "کثافت" حذف شود"؛ "هر دوتاشونو می خواستم" حذف و الی آخر. مرد در تاریکی همچنان در تاریکخانه ارشاد مانده است. فراوان اند از این کتاب های گرفتار در تاریکخانه. این کابوس چهار سال است که آرامش را از اهل قلم و ناشران گرفته است.


۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

نگاهی به رمان «سفر فلیشا» نوشته ویلیام ترِوِر


میچیکو کاکوتانی/ ترجمه الاهه دهنوی

(۱۲ خرداد در روزنامه اعتماد منتشر شد)

عنوان رمان ویلیام ترِوِر یعنی «سفر فلیشا»، به شکلی کنایی به سفرهای عیاری اشاره دارد که بسیاری از قهرمانان ادبی سنتی به آن تن داده­اند، سفر تمثیل­گونه­ای که آنها را از معصومیت به خردمندی می رساند، از کودکی به بلوغ. در واقع فلیشا هم در طول سفرش به نوعی آگاهی می­رسد که خواننده با ناخشنودی به آن پی می­برد، اما نوع تجربه او نه قابل پیشبینی است و نه شیرین و لذت­بخش. در این رمان، ترِوِر از سال­ها تجربه ادبی­اش بهره می­گیرد و این بار با استفاده از شیوه­های روایی خاص خود، مضامینی را گرد هم می­آورد که طی سال­های درخشان فعالیتش ذهن او را به خود مشغول کرده است. «سفر فلیشا» حوادث عجیب و گوتیک را با صحنه­هایی از زندگی عادی می­آمیزد که با وسواس تیزبینانه­ای مشاهده­ شده­اند. داستان حول یک واقعه اصلی می­گردد که زندگی شخصیت­ها را تعیین می­کند. ترِوِر در این رمان به تفاوت فاحش میان واقعیت مایوس­کننده زندگی افراد و حال و هوای خیال­انگیز و پرطمطراق رویاهای آنان توجه دارد. این تفاوت میان خیال و واقعیت، دو شخصیت اصلی داستان را در مسیر تصادفی که در نهایت به خشونت و مرگ می­انجامد، به سوی هم می­کشد. با استفاده از پس و پیش رفتن­های مکرر روایت میان اعمال شخصیت­ها و رویاهایشان، شرایط کنونی آنها و گذشته­ای که به یاد می­آورند، ویلیام ترِوِر قادر است گزارشی هولناک یا تیتر خبر یک روزنامه را به داستانی تکان­دهنده و عجیب تبدیل کند درباره فرصت­های برباد­رفته و امیدهای نابجا. طی پس­نگاه­های داستان متوجه می­شویم که فلیشا تنها دختر یک باغبان فقیر ایرلندی است، مادرش سال­ها پیش مرده و برادرانش ساعت­های طولانی در معادن سنگ کار می­کنند. فلیشا که شغل کم­درآمدش را در یک کارخانه کنسرو گوشت از دست داده، زندگی­اش محدود شده به مراقبت از جده بیمارش و پخت و پز و نظافت خانه.او در رویای عشق است و ماجراجویی، ولی اطرافیانش چهره یک راهبه را در او می­بینند. یک روز فلیشا پس از آنکه ساقدوش جشن عروسی برادرش بوده، با جوانی به نام جانی آشنا می­شود که از انگلستان به دیدن مادرش آمده است. جانی فلیشا را به نوشیدنی دعوت می­کند و فلیشا بی­درنگ دل می­سپارد. چیزی نمی­گذرد که می­فهمد باردار است. اما جانی به انگلستان برگشته و نشانی­یی هم از خود نگذاشته است. فلیشا فکر می­کند او در یک کارخانه تولید چمن­زن در منطقه میدلندز انگلستان کار می­کند. پدرش اصرار دارد که جانی به طور مخفیانه به عضویت ارتش بریتانیا در آمده و با این کار به مردم ایرلند خیانت کرده است. فلیشا راهی سفر می­شود تا جانی عزیزش را پیدا کند. از خانه پول می­دزد و با کشتی کوچکی به انگلستان می­رود. وقتی به آنجا می رسد سفرش را از شهر صنعتی کوچکی در نزدیکی بیرمنگهام آغاز می­کند. در این جست­و­جو نشانی از جانی پیدا نمی­کند، ولی با مردی به نام جوزف آمبرز هیلدیچ آشنا می­شود، که رفتار نه چندان گرمش رازهایی تاریک و مخوف را پنهان می­کند. آقای هیلدیچ بلافاصله فلیشای بی­نهایت ساده و بی­تجربه را هم در ذهنش به جمع دخترانی اضافه می­کند که متعلق به خاطرات گذشته او هستند. فلیشا در ابتدا پذیرای پیشنهاد کمک آقای هیلدیچ است، ولی بعد معلوم می­شود که او هم شکاری گریزپاست. در نهایت دیدار آن دو، زندگی غریب هیلدیچ را برای همیشه دگرگون می­کند. ویلیام ترِوِر با بهره­گیری از راوی دانای کل که امکان دست یافت به افکار شخصیت­ها، حسرتها و خودفریبی­هایشان را به او می­دهد، تعلیقی را به وجود می­آورد که بیشتر متکی بر ساز و­ کار پیرنگ است تا اوج و فرود احساسات شخصیت­های داستان. ترِوِر با رمان «سفر فلیشا» داستانی ترسناک و فوق­العاده خلق کرده درباره از دست دادن معصومیت و بهای سنگین رویاهای لعنتی.

*این رمان برنده جایزه ویتبرد و ساندی اکسپرس را از آن خود کرده و نامزد دریافت جایزه آیریش تایمز اینترنشنال بوده است.