میچیکو کاکوتانی/ ترجمه الاهه دهنوی
(۱۲ خرداد در روزنامه اعتماد منتشر شد)
عنوان رمان ویلیام ترِوِر یعنی «سفر فلیشا»، به شکلی کنایی به سفرهای عیاری اشاره دارد که بسیاری از قهرمانان ادبی سنتی به آن تن دادهاند، سفر تمثیلگونهای که آنها را از معصومیت به خردمندی می رساند، از کودکی به بلوغ. در واقع فلیشا هم در طول سفرش به نوعی آگاهی میرسد که خواننده با ناخشنودی به آن پی میبرد، اما نوع تجربه او نه قابل پیشبینی است و نه شیرین و لذتبخش. در این رمان، ترِوِر از سالها تجربه ادبیاش بهره میگیرد و این بار با استفاده از شیوههای روایی خاص خود، مضامینی را گرد هم میآورد که طی سالهای درخشان فعالیتش ذهن او را به خود مشغول کرده است. «سفر فلیشا» حوادث عجیب و گوتیک را با صحنههایی از زندگی عادی میآمیزد که با وسواس تیزبینانهای مشاهده شدهاند. داستان حول یک واقعه اصلی میگردد که زندگی شخصیتها را تعیین میکند. ترِوِر در این رمان به تفاوت فاحش میان واقعیت مایوسکننده زندگی افراد و حال و هوای خیالانگیز و پرطمطراق رویاهای آنان توجه دارد. این تفاوت میان خیال و واقعیت، دو شخصیت اصلی داستان را در مسیر تصادفی که در نهایت به خشونت و مرگ میانجامد، به سوی هم میکشد. با استفاده از پس و پیش رفتنهای مکرر روایت میان اعمال شخصیتها و رویاهایشان، شرایط کنونی آنها و گذشتهای که به یاد میآورند، ویلیام ترِوِر قادر است گزارشی هولناک یا تیتر خبر یک روزنامه را به داستانی تکاندهنده و عجیب تبدیل کند درباره فرصتهای بربادرفته و امیدهای نابجا. طی پسنگاههای داستان متوجه میشویم که فلیشا تنها دختر یک باغبان فقیر ایرلندی است، مادرش سالها پیش مرده و برادرانش ساعتهای طولانی در معادن سنگ کار میکنند. فلیشا که شغل کمدرآمدش را در یک کارخانه کنسرو گوشت از دست داده، زندگیاش محدود شده به مراقبت از جده بیمارش و پخت و پز و نظافت خانه.او در رویای عشق است و ماجراجویی، ولی اطرافیانش چهره یک راهبه را در او میبینند. یک روز فلیشا پس از آنکه ساقدوش جشن عروسی برادرش بوده، با جوانی به نام جانی آشنا میشود که از انگلستان به دیدن مادرش آمده است. جانی فلیشا را به نوشیدنی دعوت میکند و فلیشا بیدرنگ دل میسپارد. چیزی نمیگذرد که میفهمد باردار است. اما جانی به انگلستان برگشته و نشانییی هم از خود نگذاشته است. فلیشا فکر میکند او در یک کارخانه تولید چمنزن در منطقه میدلندز انگلستان کار میکند. پدرش اصرار دارد که جانی به طور مخفیانه به عضویت ارتش بریتانیا در آمده و با این کار به مردم ایرلند خیانت کرده است. فلیشا راهی سفر میشود تا جانی عزیزش را پیدا کند. از خانه پول میدزد و با کشتی کوچکی به انگلستان میرود. وقتی به آنجا می رسد سفرش را از شهر صنعتی کوچکی در نزدیکی بیرمنگهام آغاز میکند. در این جستوجو نشانی از جانی پیدا نمیکند، ولی با مردی به نام جوزف آمبرز هیلدیچ آشنا میشود، که رفتار نه چندان گرمش رازهایی تاریک و مخوف را پنهان میکند. آقای هیلدیچ بلافاصله فلیشای بینهایت ساده و بیتجربه را هم در ذهنش به جمع دخترانی اضافه میکند که متعلق به خاطرات گذشته او هستند. فلیشا در ابتدا پذیرای پیشنهاد کمک آقای هیلدیچ است، ولی بعد معلوم میشود که او هم شکاری گریزپاست. در نهایت دیدار آن دو، زندگی غریب هیلدیچ را برای همیشه دگرگون میکند. ویلیام ترِوِر با بهرهگیری از راوی دانای کل که امکان دست یافت به افکار شخصیتها، حسرتها و خودفریبیهایشان را به او میدهد، تعلیقی را به وجود میآورد که بیشتر متکی بر ساز و کار پیرنگ است تا اوج و فرود احساسات شخصیتهای داستان. ترِوِر با رمان «سفر فلیشا» داستانی ترسناک و فوقالعاده خلق کرده درباره از دست دادن معصومیت و بهای سنگین رویاهای لعنتی.
*این رمان برنده جایزه ویتبرد و ساندی اکسپرس را از آن خود کرده و نامزد دریافت جایزه آیریش تایمز اینترنشنال بوده است.