۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

خالق ناتور دشت هم رفت



در سال 88 خبر مرگ خیلی ­ها را شنیدیم و متاثر شدیم. پس از مرگ پرویز مشکاتیان فکر می ­کردم دیگر خبر مرگ هیچ­ کسی در این سال تکانم نخواهد داد، ولی دیشب که بی بی سی از مرگ جروم دیوید سلینجر خبر داد، خشکم زد. اصلا دلم نمی­ خواست باور کنم که خالق ناتور دشت از جهان رفته، نویسنده ­ای که زندگی اش را در انزوای خودخواسته گذراند و حریم شخصی ­اش را از دسترس رسانه ­ها دور نگه داشت. ناتور دشت یکی از بهترین تجربه ­های خواندنم بود و هولدن برای همیشه با من ماند. اگر بخواهم پنج شخصیت داستانی ماندگار را نام ببرم، بی­ تردید یکی از آنها هولدن خواهد بود. کتاب را به انگلیسی خواندم، ولی همیشه دلم خواسته ترجمه ­اش را بخوانم تا ببینم مترجم چطور از پس زبان بسیار محاوره­ ای و منحصربه ­فرد آن برآمده است. من ترجمه محمد نجفی را در کتابخانه ­ام دارم که نشر نیلا منتشر کرده ولی فرصت خواندنش هنوز پیش نیامده است. ناتور به معنای نگهبان است. هولدن (Holden) که نامش از hold به معنی نگه داشتن و حفظ کردن می آید، نوجوانی است بیزار از جامعه متظاهر، خودفریب و منحرفِ آدم ­های بالغ. او دلش می ­خواهد نگذارد جهان معصوم کودکی از دست برود. او پیش خواهرش فیبی اعتراف می­ کند که دلش می ­خواهد نگهبان دشت باشد و لبه پرتگاه خطرناک بایستد و نگذارد بچه ­هایی که به طرف پرتگاه می ­آیند سقوط کنند. البته همان­ جا هم می گوید که خودش می ­داند آرزوی مضحکی دارد. واقعیت زندگی اجتماعی با خواسته هولدن هم­آهنگ نیست و دنیا برای آرزوی معصومانه او جایی ندارد. در پایان رمان او را می بینیم که تمام قصه ­اش را از یک آسایشگاه روانی روایت کرده. دیگر دلش نمی ­خواهد بیشتر از این چیزی بگوید. از اینکه قصه ­اش را برای خیلی ­ها گفته پشیمان است. فقط می داند که بعد از گفتن تمام این حرف ­ها دلش برای خیلی ­ها تنگ شده است. دلم برای خیلی ­ها تنگ شده...

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

"مجردان تپه" نقد شد



در دویست و شصت و نهمین نشست کانون ادبیات ایران، مجموعه داستان "مجردان تپه" نوشته ی ویلیام ترور نقد و بررسی شد. این مجموعه داستان که به تازگی از سوی نشر افراز منتشر شده، برنده دو جایزه ادبی "آیریش تایمز" و "پن/مک میلان" و کتاب برگزیده "بوستون گلوب" بوده است. این نشست با حضور محمود حسینی زاد، محمدرضا گودرزی، و مترجمان کتاب، سعید سبزیان و الاهه دهنوی برگزار شد. در ابتدای جلسه الاهه دهنوی مترجم این کتاب گفت: ویلیام ترور یکی از غیرشخصی ترین نویسنده های معاصر است. آثار او پوشیده، غیر مستقیم، عینیت گرا و فارغ از قضاوت های نویسنده است. حتی اتوبیوگرافی را به شکل تلویحی هم در آثار او نمی بینیم.. شخصیت های او ماهیتی کاملا ستقل از نظرات شخصی نویسنده دارند. در آثار او شخصیت شرور وجود ندارد. آدمهای بدخواه و بداندیش، خطاکار، خیانت کار و حتی قاتل داریم اما همه قربانی هستند، محصول شرایط و جامعه ای که درونش پرورش یافته اند.. ترور حتی در ورد منفی تین شخصیت ها هم بر ویژگی ها ی انسانی شان تاکید می کند. ترور به جای خلق فضاهای شخصی، روایتگر یک ملت است، ملتی که در طول تاریخ گرفتار فراز و نشیب های سیاسی زیادی بوده و سایه گذشته همیشه بر زندگی امروزش سنگینی می کند. ولی فراموش نکنیم آنچه ترِوِر را برجسته می کند این است که آثارش هم انعکاس ترحم و همدلی اش با رنج های انسان هاست و هم نگاه انتقادی اش به اشتباه ها و ضعف هایی که آنها را به تباهی کشانده است. شخصیت های ترور بیشتر از آنکه در ستیز با دیگران باشند گرفتار ستیز درونی هستند، گرفتار ترس ها، تردیدها و رازهایی که آنها را آزار می دهد.ویلیلم ترور تصویرگر جهان ایدئال (آنچه باید می بود) نیست، او راوی آن چیزی است که نباید می بود.

محمود حسینی زاد گفت گرچه تخصص من بیشتر ادبیات آلمانی است و در باره ی ادبیات انگلیسی اظهار نظر نمی کنم، چون این نویسنده ایرلندی بود و من آن را دارای اهمیت دیدم مناسب دیدم که درباره ی آثار او سخن بگویم. امروز که می بینیم سر و صدای نویسنده هایی مثل پل استر در ایران آوازه انداخته خوشحالم که در میان سیل وسیعی از این قبیل نویسندگان که امروزه در ایران ترجمه می شود، کسانی به سراغ نویسنده های جدی ای مانند ویلیام ترور می روند. شاید روزی فرا برسد که تب امثال پل استر فروبنشیند و به این نویسنده های جدی تر هم توجه شود. من در سایت های آلمانی که جست و جو می کردم متوجه شدم که این نویسنده علاوه بر دنیای انگلیسی زبان ها در آلمان هم بسیار مورد توجه قرار گرفته است. در مورد مهم ترین وجه آثار ویلیام ترور می توانم به ایجاز این نویسنده اشاره کنم که در نویسنده هایی مثل گلستان هم دیده می شود. ولی ایجاز گلستان و آل احمد بیشتر در حد کلام است نه در وقایع داستان. اما ایجاز ویلیام ترور در داستان است. به نظر من اگر یک نویسنده ی متوسط بخواهد هر صحنه از ویلیام ترور را بنویسد در چندین صفحه می تواند حرف هایی را بزند که ترور در یک یا دو جمله می تواند بگوید. همان طور که خانم دهنوی هم اشاره کردند، در آثار ترور شخصیت های سیاه یا سفید نداریم، آدم ها خاکستری اند، پنجاه پنجاه، و در رفتارشان آن واکنش های شدیدی که ممکن است در شخصیت های یک اثر متوسط ببینیم وجود ندارد. حسینی زاد سپس گفت یکی از بهترین داستان هایی که من در این مجموعه از آن لذت بردم داستان "خبر خوش" بود. در داستان خبر خوش: شخصيت ها به نظر ا ز هم جدا هستند و تک افتاده . البته نه منزوي به اين معنا که خطي بين زندگي آنها کشيده شده و هرکس زندگي خودش را دارد. شخصيت ها نه سياهن و نه سفيد. اما خشونت کلمه تند، رقابت شديد هيچکدام ديده نمي شود. حتي دراين داستان زن و شوهري که از هم جدا شدند هيچ نفرت و کدورتي بين آنها ديده نمي شود. هانس در اين ميان شخصيت گنگي دارد، او تنها شخصیتی است که کمي هاله منفي دارد. در اين داستان ايجاز واقعي را مي توان ديد. صفت، قيدهاي اضافه، و جمله هاي طولاني وجود ندارد. مثلا از فضا سازي آپارتمان چيزي توصيف نمي شود و شخصيت ها و فضاسازي بسيار موجز است. هرچند تعداد شخصيتها نسبت به داستان زياد است اما همين تعداد شخصيت بسيار موجز توصيف شده است. احساسات هم به شدت کنترل شده است. من معمولا به خاطر این که مترجم هستم حساسیتم نسبت به ترجمه باعث ی شود اگر ترجمه بد باشد نمی توانم داستان را بخوانم ولی در این مجموعه توانستم خیلی از آن لذت ببرم. اما به نظرم مترجمان در برخی موارد خیلی به متن اصلی پایبند بوده اند.

سعید سبزیان دیگر مترجم و منتقد این مجموعه داستان، گفت ویلیام ترور با زبانی دشوار می نویسد و همین وجه در داستان های او باعث شده که فقط قشر فرهیخته و نخبه ای را به خود جذب کند. این نویسنده ی دشوار نویس به علت شگردهای سیلان ذهن و گفتار آزاد غیر مستقیم و اختلاط صدای نگرنده و گوینده ی داستان نثر پیچیده ای را ایجا می کند که ممکن است ثقیل به نظر برسد اما با دو و سه بار خواندن آثارش بیشتر و بیشتر لذت می بریم. نویسنده ی نویسنده هاست و گواه این حرف نوشته های جویس کارول اوتس و جومپا لاهیری و اَلن برد است که همگی می گویند برای اینکه به الهامات قوی و تکنیک های آزموده در ادبیات دست پیدا کنند مدام داستان های ویلیام ترور را می خوانند. اما ما باید ببینیم این نویسنده ها چرا از این نویسنده به منزله ی الگوی خود یاد می کنند. نکته ی اول در این است که ویلیام ترور بر داستان کوتاه مهار می زند و نمی گذارد جمله ها در فضای آن پراکنده شود. از مهم ترین شگردهای ترور که به قول جویس کارول اوتس وی را به جویس نزدیک می کند این است که به پیرنگ بها نمی دهد بلکه به نتیجه ماوقع یا حوادث می پردازد. این نویسنده با استفاده از شگر تندنگاه که آن را از جویس آموخته است، یک حادثه ی مهم را مبنا قرار می دهد و با رجوع به فرهنگ، تاریخ و روحیه و سنت ایرلندی ها داستان را می نویسد. اما ویژگی مهم تر داستان های او سکوت و امید است. همه ی شخصیت های ترور با امید دست به کاری زده اند که نتیجه اش آن نبوده که انتظارش را داشته اند بنابر این در ورطه ی ناکامی ها و اسراری افتاده اند که نمی توانند آن راز خود را با دیگران در میان بگذارند. برای همین است که همیشه در داستان های ترور با نوعی تنگنا یا دو راهه ی اخلاقی مواجهیم که نویسنده هم درباره ی آن قضاوت نمی کند. بلکه شخصیت ها را در همان وضعیت به ما نشان می دهد. این باعث می شود که خواننده بعد از تمام کردن داستان تا مدت ها به آنها فکر کند. شخصیت های ویلیام ترور در ارتباط با حقیقت دو دسته اند: یا در جست و جوی حقیقت اند یا از آن می گریزند. مثلا در داستان "خبر خوش" و داستان "دوست کاری" شخصیت های اصلی از حقیقت گریزانند. اما در داستان "هدیه ی باکره ی مقدس" مایکل در جست و جوی حقیقت است. یک وجه مهم داستان های کوتاه ترور این است که در حد رمان به خواننده اطلاعات می دهند. خود ویلیام ترور می گوید داستان های کوتاه من رمان هایی هستند که تقطیر شده اند. ویژگی دیگر داستان های ویلیام ترور این است که به صورت غیر مستقیم حوادث مهم را به ما می گوید. مثلا در داستان "خبر خوش" ماجرای دست درازی هانس به بیتس را به کلی از داستان حذف کده و فهم آن را به خواننده واگذار کرده است. یا در داستان "دوست کاری" با استفاده از زمان انتشار دو ترانه به جای تاریخ روز و سال زمان عاشقی کلئون و جیم را با نماد می گوید و به این طریق برای ما مشخص می کند که چرا کلئون به زندگی در توهم و این تصور که میچینگ ترپ او را دوست دارد زندگی می کند. به اعتقاد من تکنیک های روایتی ویلیام ترور ادبیات داستانی ایران را هم ارتقاء می دهد. ویلیام ترور در این داستان ها دارای این توان است که اطلاعات گسترده ی تاریخی را در یک داستان کوتاه به ما بدهد. مثلا در داستان "از میان کشیشان" حوادث مهمی مانند جابه جایی در دین مسیحیت از کاتولیک به پروتستان و سپس به کاتولیک، و تغییرات ناشی از آن که بر زندگی مردم ایرلند تأثیر گذاشت را در چند جمله می بینیم و می توانیم سرنوشت امروز شخصیت ها را درک کنیم.

محمد رضا گودرزی در پایان با جمع بندی بحث گفت، من شخصا فکر می کنم نویسنده نمی تواند بگوید پیرنگ ندارد و آثار همه ی نویسنده ها به نحوی پیرنگ دارند. به نظر من آثار این نویسنده قابل خواندن است و خواننده از خواندن آنها دچار حس رضایت می شود. اما او نویسنده ای نخبه گراست و به نظر من باید نویسنده ها برای قشر عموم خواننده ها هم بنویسند بهتر است. ویلیام ترور شخصیت هایی خلق می کند که از حالت تیپ خارج می شوند و انسان های واقعی هستند. حتی از این هم فراتر می رود و شخصیت های به یاد ماندنی خلق می کند که بعد از خواندن داستان در ذهن خواننده باقی می مانند. این حالت بیشتر در رمان اتفاق می افتد ولی در دست ترور داستان کوتاه به این قابلیت می رسد. به جای یک شهود شاید تعداد متکری شهود در داستان های او دیده می شود و به نظر من داستان های کوتاه و داستان های بلندی هستند که خلاصه شده اند. اگر چنانکه آقای سبزیان هم اشاره کردند وجه مهم داستان کوتاه در نویسنده هایی مثل جویس شهود است، و داستان نویس از گوشه ی چشم چیز مهمی را می بیند و کوه یخی باید پنهان باشد به نظر من چون این داستان ها دارای شگرد حذف هستند، کوه یخی را در حول و حوش آن لحظه های کوتاه می بینیم. گویا بهترین نویسنده های غرب به ایرلند تعلق دارند و ویلیام ترور هم به سنت بزرگ ادبیات متعلق است.


۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

"مجردان تپه" نقد می شود



مجموعه داستان "مجردان تپه" نوشته ویلیام ترور با حضور محمود حسینی زاد، محمدرضا گودرزی، سعید سبزیان والاهه دهنوی، در کانون ادبیات ایران نقد می شود.
این نشست روز دوشنبه 88/11/5 ساعت 16 در محل سالن اجتماعات کانون ادبیات ایران واقع در خیابان مفتح جنوبی، خیابان اردلان، شماره 25 برگزار می شود و حضور تمامی علاقمندان مغتنم خواهد بود.

انسان مدرن تباه در جهانی تباه شده


حدیث تنهایی و افول معنویت

فرحناز علیزاده

فراركن خرگوش نوشته جان آپدایک، نویسنده امریکایی، رمانی است که سهیل سمی آن را به فارسی ترجمه کرده است و در1387 به چاپ رسیده ؛ فرار کن خرگوش، رمان مدرن واقع گرا از نوع اجتماعی ست که از دو فصل تشکیل شده است. در فصل اول نویسنده ماجرای فرار هری ربیت از زندگی خانوادگی و نظام حاکم آمریکا را روایت می کند. در این قسمت راوی بعد از آشنا کردن خواننده به محیط زیستی هری، به حس نوستالژیک او می پردازد و علت فرار هری را بازگو می کند.در قسمت دوم گرچه شخصیت اصلی و محوری اثر همچنان هری خرگوش است؛ اما نویسنده به خصوصیات و دغدغه های شخصیت های دیگر چون روت، اکلس و جنیس توجه می کند. فصل دوم رمان به علت وجود ماجراهای پی در پی و بیان حالات درونی و دغدغه های شخصیت های دیگر، دارای کشش و جاذبه ی بیشتر ی نسبت به فصل اول است و خواننده را درگیر خوانش متنی می کند.

رمان از دیدگاه دانای کل مفسر بیان می شود. نویسنده نه تنها درباره اشخاص؛ بلکه درباره موضوع های انسانی و جهانی به تفسیر می پردازد و گاه حکم هایی کلی می دهد. نویسنده از ابروی بیرون زده چینی ها که مضحک است(ص82)؛ از زنان که عاشق شلختگی اند(ص83)؛از مارگارت که صریح و روشن حرف می زند(85ص)،از اینکه " اگر از غرایزتان پیروی کنید،دیگر جهان نمی تواند هیچ چشم زخمی به شما برساند "(ص140) و از ذکاوت و تیزی خاصی که در چشمان شخصیتی ست (ص186) سخن به میان می آورد.

این عمل تفسیر که گاه اطناب متنی را نیز با خود به همراه دارد،دست خواننده را برای هویت یابی و شناخت شخصیت ها می بندد.گویی آپدایک برخلاف نظر فلوبر عمل کرده است که معتقد بود « هنرمند باید آنچنان در کارش حضور داشته باشد که خداوند در آفرینش،نادیدنی و قادر متعال. حضور او باید در همه جا احساس شود ،اما هرگز به چشم نیاید» (عیش مدام ،یوسا ،ص137)1 ویا این گفته از فلوبر که« من حتی معتقد به این نیستم که رمان نویس باید عقاید خودش را درباره مسائل عالم بیان کند. او می تواند این عقاید را به طریقی برساند،اما من با ابراز عقیده نویسنده موافق نیستم » (نامه مورخ 10 اوت 1868. تاکید فلوبر)2 را فراموش کرده است. البته ناگفته نماند این عیب جزئی در کنار حسن های اثر قابل چشم پوشی ست.

نویسنده در کنار استفاده از نظرگاه دانای کل مفسر ،از تکنیک صدا و کانونی شدن نیز سود جسته است. ژرار ژنت معتقد است بین آن چه که می شنویم و آن چه که می بینیم تفاوت وجود دارد.آن کس که می گوید ،همان کسی نیست که می بیند.آن قسمت که توسط راوی سوم شخص بیان می شود "صدا " نام دارد و آن قسمت از متن که ذهنیت درونی شخصیت یعنی آن چه می بیند و یا می شنود، بازگو می گردد "کانونی شدن " نام دارد.یعنی ذهنیت فرد از زبان خودش بیان شود نه از دیدگاه سوم شخص. در واقع هر زمان شخصیت بر روی چیزی تامل کند و از زبان خود واقعه را بازگو نماید آن وقت کانونی شدگی رخ می دهد.3

نمونه های زیر از این دست است که در صفحه های 21 و 27 و 161و53 و174 و305با حروف کوچکتر در متن چاپ شده است:

" کیه که با تو در بیفته چیزی بخره و خسته نشه بدبخت چس خور؟پیرسگ چاقالو .کولی پیرپاتال"(ص21)

" تعارض جنسی عملا از همون زمان تولد شروع می شه- واقعا چه پتیاره ای...." (ص161)

" بجنب عزیزم....حفره اون جاست،به بزرگی یه سطل.همه چیزدرست می شه." (174)

در واقع بازگو کننده فکر شخصیت از زبان خود شخصیت است و به نوعی خواننده را به یاد گفتار غیر مستقیم آزاد می اندازد.

رمان بعد از توصیف کوتاهی از وضعیت زندگی هری ربیت،به مسئله و گره اصلی یعنی فرار شخصیت عصیانگر هری می پردازد.هری که نمی خواهد تن به سنت زندگی غالب و فراگیر ، حاکم بر نظام آمریکا بدهد و در کنار همسر الکلی و شلخته اش باقی بماند؛او که در حسرت برد ها و بازی ها یش ست و از تکرار و ملال به تنگ آمده؛به دنبال ایده آل ها ،راهی جاده می شود تا از زندگی نوع دوم با جنیس فرار کند.فراری که به گفته ی خودش بدون برنامه ریزی قبلی صورت گرفته ،کاری که تنها از غرایز او سرچشمه می گیرد.او به دنبال ایده آل ها و چیزهایی ست که به قول اکلس شاید اصلا وجود نداشته باشد.(ص175)

اما براستی هری شخصیت اصلی رمان کیست؟ آیا باید پذیرفت هری خرگوش به زعم اکلس " فردی بی نهایت خود خواه و ترسو ست که فرقی برای درست و نادرست در نظر نمی گیرد و بجز از غرایز از هیچی پیروی نمی کند " (176) و یا به قول روت او " عاشق پیشه ی افسرده ای ست که آویزان آدم می شود و بعد که به مرادش رسید به همه چیز پشت می کند.کسی که نمی تواند تصمیم درستی بگیرد و از خداش است که با همه ازدواج کند و بچه دار شود "(194) .شاید هری به گفته مادرش تنها پسر خوبی ست که در انجام هر کاری پشتکار دارد و تنها جنگ جهانی دوم بانی خراب شدن روحیه ی او شده(ص215).شاید هم به عقیده زن کشیش هری آدمی نیست که به نهاد و یا موسسه ای مقید باشد .(319ص)

تمام این اوصاف نشان از شخصیت فرا مدرن هری دارد.شخصیتی که برای دست یافتن حقیقت از سنن کهن و سنت غالبی که برای او آداب رفتاری و آرزو های ش را از پیش تعیین کرده ،می گریزد تا نظام های حاکم را به چا لش بکشاند،چرا که نمی خواهد تن به جبر اجتماعی و فرهنگی حاکم دهد.او انسان عصیانگر و تک افتاده ای است که در جامعه مدرن ،زیر سیطره ایماژها و رسانه ها قرار دارد؛رسانه هایی که شخصیت ها مدام به دنبال الگو برداری از آن هستند(ص14 و ص15).جامعه مدرنی که روح عصیانگری و به سخره گرفتن سنت ها و الگو های کهن رفتاری را به همراه دارد. مدرنیته ای که باعث افول معنویت شده ،تکنولوژی که روابط انسانی را به خطر انداخته و انس و الفت را حتی بین مادر و فرزند از بین برده است.

به اعتقاد بسیاری از جامعه شناسان ،در جامعه مدرن،انسان ها با خود و دیگری بیگانه اند و این توصیف ،شامل تمام شخصیت های رمان است که گرچه در کنار یکدیگر به سر می برند ولی با خود و دیگری بیگانه اند. این رفتار رامی توان در روابط بین هری و جنیس / زن کشیش و اکلس / مادر و پدر، هری و جنیس مشاهده کرد.

اما آن چه که در روایت شناسی بررسی می شود ،شناخت و درک تقابل های دوگانه برای یافتن محور اصلی و معنایی اثر است.تقابل و تضادهای متنی که ما را به مضمون و رکن اصلی اثر می رساند(نویسنده گرچه در ظاهر به شخصیت پردازی هری توجه دارد اما درپی رساندن درون مایه مهم دیگری ست که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) .

از تقابل های اصلی متن می توان به تقابل زن /مرد اشاره کرد.مردی که به علت ارضاء نشدن غریزه و نبود آرامش درخانه و به عبارت بهتر- به قول پدر هری - بی مسئولیتی و سر به هوایی ،فرار را بر قرار ترجیح می دهد و زنانی که با مسئولیت های زندگی و بزرگ کردن بچه شان تنها می ماند .

از تقابل های دیگر متنی باید از ملال/ سرزندگی ؛ اخلاقیات/غیر اخلاقیات ؛عشق/ بی عشقی؛حال / گذشته ؛ فقر /ثروت ؛ یاد کرد.اما در کنار این تقابل ها نویسنده به تضاد های بین افراد نیز پرداخته است تا کشمکش داستان را به اوج خود برساند.

1- تضاد بین دو خانواده امریکایی. تفاوت نگرشی بین مادر هری و مادر جنیس. یکی زنی قدرتمند که تمام رخت و لباس ها را با دست می شوید و دیگری زنی فربه که حتما باید پاهایش را روی صندلی یا میزی قرار دهد.به عبارت دیگر تقابل فقر- ثروت

2- تضاد بین دو کشیش امریکایی. تضاد بین کشیش آزاد اندیش و غیر معتقد با کشیشی که تنها در جهت نظام حاکم عمل می کند و کاری به اصول فردی و انسانی ندارد.کشیشی چون اکلس که در کل داستان مدام سعی دارد هری را به کانون خانواده باز گرداند و او را از طلاق نهی می کند ،با کشیشی که تنها می خواهد مسئله را به نوعی فیصله دهد.

3- تضاد بین هری با مردان سنتی :تضاد با کسانی چون پدر خود و پدر جنیس که به نوعی زیر سلطه قرار گرفته اند. هری که نمی تواند بر اساس سنت های خانوادگی در کنار جنیس بماند و وظیفه شوهری و پدری را ایفاء کند،در تقابل با پدرانی قرار می گیرد که تن به سازش و پذیرش گفتمان غالب و آنچه که سنت ها برای آنان به عنوان" پدر خوب " مطرح کرده،قرار می گیرد.

آپدایک در این اثر برای بدست آوردن شخصیت های خاکستری از ساختارشکنی در شخصیت ها نیز سود جسته است.چرا که در داستان مدرن هیچ کس گناهکار واقعی نیست و شخصیت ها خیر مطلق یا شرمطلق نیستند ،بلکه شخصیت ها وجوهی دوگانه دارند.آپدایک به زنی چون روت می پردازد. زنی که از او سوء استفاده می شود و به قول هری " اون دقیقا یه بدکاره نبود. فقط گاهی...گمونم این روزا دخترایی مثل اون خیلی زیادن ." (ص288) هم چنین نویسنده از جنیس الکی و شلخته زنی که به گفته ی مادرش " عین دختر مدرسه ای هایی که مسئولیت مادری تو کتشون نمی ره "(302) راز گشایی می کند که چطور تن به سوءاستفاده هری نمی دهد(331) و از ترس تنها ماندن، به مشروب رو می آورد تا جایی که بیشتر و بیشتر مست می کند وسرانجام باعث مرگ فرزندش می شود. در واقع نویسنده با پرداختن به دغدغه های شخصیت های دیگر،ما را به این مطلب می رساند که هیچ کس در دنیای مدرن گناهکار مطلق نیست.

از سوی دیگر نویسنده در پرداخت زن اکلس، زن کشیش نیز دست به ساختار شکنی می زند. لوسی ،زنی معتقد به نظریه های فروید است.(نظریه عقده ی الکترای دختر،علاقه جنسی کودک دختر، به پدر ) او می گوید:

" تنها کار خوبی که روس ها بعد از اشغال جایی می کنند این است که ریشه مسیحیت را می سوزانند . این ریشه می بایست صد سال پیش نابود می شد.... ما به خاطر ضعف هامان به مسیحیت نیاز داریم." (ص251)

شاید از همین روست که هری در مقابل پیشنهاد او به خوردن قهوه ،پاسخ می دهد.

" تو یه عروسکی ،اما من حالا زن دارم....واقعا معذرت می خوام" (ص325)

لوسی ،شخصیت زن کشیشی نیست که در فرهنگ و تفکر ما وجود دارد.معمولا این تیپ متعصب به دین مسیحیت ، چاق ،فربه و علاقه مند به امور خانه داری به تصویر کشیده می شود.

در مبحث پیرنگ آن چه در ابتدا باور ناپذیر به نظر می رسد ،تغییر سریع هری و بازگشت او نزد همسر باردارش است.او بعد از زایمان همسر به تاترو (مربی اش) می گوید " حالا راهمو پیدا کردم " او متوجه می شود که " آدم رذل و احمقی بوده ،رفتارش فوق العاده بد بوده،و شانس آورده که آخر و عاقبت به زندان نیفتاده ... و آ ن چه از زندگی او رخت بربسته برای همیشه رخت بربسته است،.."(301 ص)

ندامت و پشیمانی هری خرگوش گرچه در نگاه اول باور ناپذیر است و کنش و تحولی غیر منطقی به نظر می آید؛ اما با بررسی محور معنایی اثر می توان دریافت که هری گرچه جبر های فرهنگی و اجتماعی را می شناسد ولی فاقد اراده محکم است. او نمی تواند در مقابل این نظام ایستادگی کند به همین روست که به خانه باز می گردد.او در مقابل پیشنهاد روت مبنی بر طلاق جنیس و درافتادن با کل نظام، کوتاه می آید؛ و چون فکر می کند که هم روت و هم جنیس پدر و مادری دارند که نیازها یشان را برآورده و تامین می کند،پس احتیاجی به ماندن نیست و دوباره فرار می کند. حرکت به سوی جاده هایی که گویی بی انتها ست و سرانجامی نداردو این پایان باز رمان است.

از نکات قابل تامل در متن وجود اسم نمادین شهر" مانت جاج " است . در پانوشت متذکر شده اند که کلمه " جاج" به معنی " قاضی " ست.نویسنده اسم این شهر را در کنار اسامی چون پارادایز(بهشت)؛ مانت تایر(نشانه خوش شانسی و اقبال)؛ اینترکورس( آمیزش اجتماعی و جنسی) قرار می دهد. زمانی که هری از جاده ای به جاده دیگر حرکت می کند ،در واقع قصد دارد از شهری که درآن همه چیز به قضاوت کشیده می شود، فرار کند؛او به دنبال شهری چون بهشت است.شهری ایده آلی که به گفته اکلس شاید اصلا وجود نداشته باشد.

از نکات دیگر متنی می توان به فلاش بک هایی در متن اشاره کرد که نابجا به نظر می رسد. در صفحه 264 هنگامی که هری سراسیمه خود را به بیمارستان می رساند و در گیر و ناراحت زایمان جنیس است ،وقتی که به فکر نوزاد هیولا ما نندی ست که شاید بانی مرگ جنیس شود و " انگشتانش روی زانوانش به رشته هایی سفت و محکم گیر می کند؛ به یاد " مری آن " اولین دختری که تصاحبش کرده می افتد؟! و این درصورتی ست که می دانیم انسان ترسیده و به هیجان آمده ،نمی تواند راحت به گذشته بازگردد.معمولا زمانی فلاش بک زده می شود که اولا شخص در سکون و آرامش باشد و ثانیا به کمک پل تداعی به گذشته ها باز گردد. درحالی که در این صحنه هری هراسان ، بدون هیچ پل تداعی به یاد " مری آن " می افتد!

از میان ابهاماتی متنی باید به سرنوشت تاترو اشاره کرد. به راستی چه بر سر تاترو آمده که در بیمارستان بستری است؟ آیا نویسنده به این موضوع نپرداخته، یا آن که این که از قسمت های به ناچار حذف شده در چاپ به فارسی است؟ هم چنین جا دارد به تشبیه های مناسب و تازه داستانی اشاره کرد.تشبیه هایی چون موهای نارنجی به خزه های مواج دریایی(ص47) ؛پوستی که بوی نخ تازه می دهد (ص19)

ساقه های گندم که مانند عصا های طلای از زمین بالا آمده اند.(ص29)

" نور چراغ های ماشین پشتی در آینه عقب ماشین هری خرگوش می افتد و مثل فنجانی آتشین کل آینه را پر می کند." (ص 54)

گاه این تشبیهات جنبه جان پنداری به اشیا ء به خود می گیرد که حس رمانتیک را در نثر القا می کند.مانند درختانی که نفس می کشند و یا روز که دامن نورش را جمع می کند (ص28)؛ ولی چون با حس و حال هری در آن لحظه هماهنگ است به خوبی در متن می نشیند.از محاسن دیگر متنی و ویژگی رمان، می توان به وجود صحنه مرکزی و ماندگار در متن توجه کرد؛ به اعتقاد نگارنده صحنه ای که جنیس سعی دارد کودکش را بشوید و او را مثل تکه سنگی از آب بگیرد، صحنه ی مرکزی و بیاد ماندنی اثر محسوب می شود.

فرار کن خرگوش به دلیل آن که وضعیت جامعه مدرن آمریکا را به تصویر و چالش می کشاند،و به نقد گفتمان غالب؛ تکنولوژی و نقد خانواده خوشبخت امریکایی می پردازد و هم چنین به علت ترجمه خوب آن، رمانی در خور توجه و خواندنی ست ،به امید ترجمه دیگری از چهارگانه هری ربیت توسط سهیل سمی.

منابع :

بارگاس یوسا، ماریو؛ عیش مدام، ترجمه عبدالله کوثری، تهران: نیلوفر، 1386

همان، از نامه اوت 1868 فلوبر

با بهره گیری از مبحث " ژنت ، صدا و کانونی شدن " ارائه شده در دوره آموزشی " ساختار گرایی و مبانی " دکتر حسین پاینده( شهر کتاب، خرداد و تیر 1385)