۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

قصه های میلک تمام نشده






مدت­ها بود که می خواستم درباره اش چیزی بنویسم ولی مگر این مشغله های گوناگون اجازه می داد. تا اینکه امروز (شنبه 21 فروردین) روزنامه بهار را دیدم. لبخند به لب ایستاده و سایه اش همراه سایه درختی افتاده بود روی دیوار. و یادم افتاد که حرف­هایی داشتم برای گفتن. البته باز هم باید با عجله می نوشتم و کوتاه.

سال 87 بود. مشغول ترجمه مجردان تپه ویلیام ترور بودم. اژدهاکشان برنده جایزه جلال شد. کتاب را در کتابخانه داشتم ولی به سراغش نرفته بودم. مصاحبه نویسنده (نمی دانم با کدام روزنامه) و یادداشت یک منتقد که کنارش آمده بود، کنجکاوم کرد (راستش عکس نویسنده هم در افزودن بر این کنجکاوی بی تاثیر نبود. آخر او هیچ شباهتی به نویسنده­هایی که دیده بودم نداشت). رفتم سراغ کتاب. نگاهم روی عنوان داستان­ها سر خورد: قشقابل، نسترنه، دیو لنگه و کوکبه، گورچال، اژدهاکشان، ملخ­های میلک ( نمی­دانستم باید چطور بخوانمش)، شول و شیون... از داستان اول شروع کردم و یکی دو روزه همه داستان­ها را خواندم. اول دنیا و زبانش برایم غریبه بود ولی چیزی نگذشت که آشنا شدم، مثل جایی که در کودکی دیده ای و از یاد برده ای، و حالا به یاد می آوری. هم غریب است و هم آشنا. جدا از اینها در خواندن داستان نشترنه تجربه جالبی داشتم. فضا و نگاهش در شروع داستان شبیه داستان «مجردان تپه» بود. مایکل بعد از مرگ پدر به روستایشان برمی­گردد تا مراقبت از مادر و مزرعه را به عهده بگیرد. ماندن در آنجا برابر است با از دست دادن شانس ازدواج. هیچ دختری حاضر نمی شود به ازدواج با پسران ساکن روستاهای منطقه تن دهد. نسترنه هم در پایین ده تنهاست. برادرها رفته اند شهر. پدر و مادرش از دنیا رفته اند. او مانده و گله بز و گوسفندان، و تنهایی.

چند روز بعد قدم بخیر را خریدم و خواندم. زمان گذشت. به یوسف علیخانی برای نوشتن از میلک تبریک گفتم، احتمالا بیش از یک بار. زمستان 88 خبر انتشار عروس بید را که شنیدم، دوباره یاد میلک افتادم و به خودم گفتم خب معلوم است، قصه آن آدم­ها که تمام نشده بود. حالا که عروس بید را می خوانم دلم می خواهد در آینده ای نه چندان دور رمانی را در دست بگیرم که فضایش میلک باشد؛ با آدم­های آشنا ولی ماجراهای تازه. یوسف علیخانی فضای بسیار خوبی را برای نوشتن کشف کرده است. اگر از داستان­های آپارتمانی و شخصیت­های گرفتار یأس فلسفی و کافه نشینی­ های شان خسته شده­ اید، به عروس بید و سرزمین میلک خوش آمدید.



3 نظرات:

مرضيه گفت...

سلام. سال نو مبارك. چه عجب! كم كم داشتم نگران مي شدم. مدتي از شما خبري نبود خوشحالم كه دوباره مي نويسيد

رزيتا گفت...

خانم دهنوي عزيز، نوروز پيروز. اميدوارم سال خوبي داشته باشيد

نورشمسي گفت...

سلام
عروس بيد بي شك يكي از شاهكارهاي ادبيات فارسي است.
مصاحبه من هم هفتهآينده منتشر مي شود. بخوانيد