۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

سایه‌وار (نگاهی به رمان «خاله بازی» بلقیس سلیمانی)



زنی که دست به کار نوشتن رمان می شود، درمی یابد که مدام درآرزوی دگرگون کردن ارزشهای تثبیت شده است. (ویرجینیا وولف)

هویت و جنسیت

انسان موجودی است اجتماعی که نوع روابط، جایگاه اجتماعی، ملیت، نژاد، قومیت و جنسیت او هویتش را تعیین می کند. این باور که دیگر برای مخاطبان امروزی امری عادی می نماید از سوی متفکران و نظریه¬پردازان قرن بیستم در تقابل با دیدگاه اومانیستی مطرح شد که انسان را موجودی خودبسند و منسجم می دانست و بر مفهوم «فرد» تاکید داشت. آنها یکپارچگی هویت انسان را زیر سوال بردند و به جای فردیت مفهوم «سوژه» را مطرح کردند.
در این دیدگاه، «فرد در تعیین زندگی خود آزاد نیست، بلکه تابع نیروهای مهارکننده¬ای است که در جامعه عمل می کنند» (وبستر: 135). به عبارت دیگر، هویت انسان در ارتباط با گفتمان و نهادهای مختلف اجتماعی شکل می گیرد. در واقع هویت هیچ گاه ماهیتی کاملا خودبسند ندارد. با توجه به این توضیحات به راحتی می توان دریافت که هویت و جنسیت دو مقوله¬اند که با هم گره خورده اند، و این مساله ای است که از چشم نظریه¬پردازان فمینیست دور نمانده است.

اما برای آنکه درک بهتری از جنسیت در اجتماع داشته باشیم باید میان دو مفهوم جنسیت(sex) و جنسیت اکتسابی (gender) تمایز قائل شویم. جنسیت بر پایه تفاوت¬های زیست¬شناختی است و جنسیت اکتسابی برساخته¬ای اجتماعی است و موجب نابرابری¬های موجود میان دو جنس می شود. جنسیت اکتسابی ویژگی «داشته»‌ی فرد محسوب نمی‌شود بلکه یک نظام معنایی است. جمله معروف سیمون دوبوار مبنی بر اینکه هیچ کس زن متولد نمی شود بلکه تبدیل به زن می شود، بر تفاوت میان این دو مفهوم تاکید دارد که یکی مبتنی بر عوامل جسمانی و دیگری بر پایه کارکردهای اجتماعی است. به باور ترسا دولاریتس، جنسیت اکتسابی «یک نظام نمادین یا نظام معنایی است که طبق ارزش¬ها و سلسله مراتب اجتماعی، جنسیت را با مضامین فرهنگی پیوند می زند» (ولفریز: 75). با این توصیف تعاریفی که از زنانگی و مردانگی ارائه می شود، به هیچ عنوان ذاتی و ثابت نیستند. آنچه از «زن» و «مرد» به عنوان دو جنسیت متفاوت انتظار می رود، ویژگی¬هایی که برای آنها تعریف می شود، قضاو¬ت¬هایی که درباره شان صورت می گیرد، ریشه های فرهنگی و اجتماعی دارند. زنانگی و مردانگی مفاهیمی اجتماعی و نه زیست¬شناختی هستند که در تعیین هویت فرد نقش بسزایی دارند. مقوله «زن» در ارتباط با سایر مقولات معنا می‌یابد و این روابط در طول زمان تغییر می‌کنند. پس تن زن او را در حصار نمی گذارد، بلکه کارکردهایی که در چارچوب فرهنگی برای زن تعریف می شوند، تن او را در دسته بندی جنسیتی قرار می دهند. اعمال محدودیت بر زندگی زن و خلاصه کردن هویت او در وظایف مادری و همسری، به واسطه یک ساختار بنیادی توجیه می شود که نهادهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی بر پایه آن شکل گرفته اند. به باور فمینیست¬ها، آن ساختار بنیادی که عامل نابرابری¬های جنسیتی است، نظام مردسالار است. محوریت مرد در زبان و فرهنگ کاملا مشهود است. همان طور که دوبوار می گوید زن «با توجه به مرد تعریف و متمایز می شود... زن فاقد ذات است و نه واجد ذات» (وبستر: 121). در این شرایط، آنچه به یکی از دغدغه های زن نویسنده تبدیل می شود، تجربیات زنانه در چنین ساختاری است. زن نویسنده به تحلیل جایگاه و نقشی که جامعه برای زن تعیین می کند و هویتی که به او می دهد، می پردازد و این هویت برساخته را به پرسش می گیرد.

خاله¬بازی و «زن»

«زن چیزی جز زهدان نیست». این ضرب المثل قدیمی یونانی عصاره¬ای است از تمام تعاریف و انتظارات جامعه مردمحور از زن: زن زاده شده تا تولیدمثل کند. پس هویت زن پیش از هر چیز در ارتباط با زاد و ولد تعریف می شود. با این اوصاف تکلیف زنی همچون ناهید بداشتی چیست؟

خاله¬بازی روایت زنی است به نام ناهید که از برآوردن اولین انتظار جامعه از «زن» ناتوان است. به نوجوانی که پا می¬گذارد باید آثار بلوغ و زنانگی در او پیدا شود. قاعده شدن، زن را یک گام به زنانگی و «کامل» شدن نزدیک¬تر می کند. برای همین است که خاله صنوبر «خبر قاعده شدن رعنا را مثل خبر فتح قسطنطنیه» به مادر ناهید می دهد (200). برای همین است که وقتی زمان می گذرد و از «خون» خبری نیست، مادر نگران¬ می شود. از دوا و درمان¬ها و تجویزهای مادر و سایر زنان روستا شروع می شود: «گونی سیب¬زمینی پنجاه منی رو بلند می¬کردم می¬بردم توی انباری، از روی پشت بوم طویله می¬پریدم پایین» (57)، و وقتی جواب نمی¬گیرند به سراغ ماما و دکتر می روند. تمام هم و غم مادر قاعدگی اوست. ناهید نقص مادرزادی دارد و نمی تواند بچه¬دار شود. مادر احساس شکست می کند و هربار که ازدواج ناهید و بچه¬دار شدنش به میان می آید، تلخی این شکست فضای داستان را پر می کند.

شروع رمان از میانسالی ناهید است. از آن روزهای نوجوانی سال¬ها گذشته، او ازدواج کرده است و فرزندی در کار نیست. همسرش مسعود قبل از ازدواج با او از این ناتوانی باخبر بوده و ادعا کرده که بودن با ناهید را به داشتن بچه ترجیح می دهد. هفت سال پیش ناهید به او اجازه داده که تجدید فراش کند تا بتواند به «حق» طبیعی¬اش یعنی پدر شدن برسد. مسعود از همسر دومش صاحب دو فرزند است و در این هفت سال شب¬هایش را میان این دو خانه قسمت کرده است. ظاهرا میان ناهید و مسعود معضلی وجود ندارد. اگر تنش و التهابی هم هست، که هست، از جانب سیماست که نمی-تواند قواعد این زندگی را بپذیرد و مردش را با کسی قسمت کند. «دلم می¬خواهد شوهرم مال خودم باشد، سایه اش سر بچه¬هایم باشد. شب¬ها تنگ بغلم باشد، فقط من باشم که...» (37). اما ناهید به «دموکراسی عاطفی» اعتقاد دارد. او زنی تحصیلکرده است، فوق لیسانس دارد، شاغل است، با ادبیات و فلسفه زندگی می¬کند. نه تنها باری بر دوش مسعود نگذاشته بلکه همواره حامی مالی و عاطفی¬اش بوده است. رفتار و نحوه زندگی¬اش، به تصویر سنخی زن عامی به عنوان موجودی مصرف¬کننده، سطحی و وابسته هیچ شباهتی ندارد. او زنی است آگاه و امروزی که می¬اندیشد و برابر با مردش در جامعه حضور دارد. این پوسته بیرونی ماجراست. در واقع ناهید نقش همان «فرشته خانه» را ایفا می کند ولی در لباسی امروزی و با حرف¬های امروزی. او همان زن ایدئالی است که انتظارات جامعه مردسالار را به خوبی برآورده می کند. «ناهید هوو نیست. خواهر است... برای مسعود موبایل خریده، یه قرون، شما بگین یه قرون مسعود برای ناهید خرج می¬کنه، استغفرالله نمی¬کنه» (65-66). او خودش را نادیده گرفته تا مسعود به حقش برسد. این حق را ساختار بنیادیِ تعیین¬کننده هنجارهای اجتماعی-فرهنگی ایجاد کرده است. «زنی که بچه نمی¬آورد به مردش حق می¬دهد سرش هوو بیاورد» (185). «من زن گرفتم چون از همان دقیقه که با تو ازدواج کردم، این امکان را داشتم که ازدواج دیگری هم داشته باشم» (210).

ناهید نگاه جامعه¬اش را می¬شناسد: «[خطاب به دکتر زینلی که به خواستگاری¬اش آمده] شما ماشین جوجه¬کشی دیدین؟» (96) می¬داند که انتظار این جامعه از او و زن¬های دیگر چیست، و با توجه به نقصی که دارد به موقعیت خود آگاه است. او با قاطر نازایی که در روستاست احساس نزدیکی می-کند: «قاطری که من به شکل عجیبی او را همزاد خود می¬دانستم» (198). ناهید مثل همزادش در تمام این سال¬ها بار دیگران را بر دوش کشیده بی آنکه وجود و احساسات خودش محلی از اعراب داشته باشد. تا اواخر داستان بی آنکه حرفی از خودش باشد، طبق قواعدی رفتار می¬کند که جامعه برای «زن» تعریف کرده و او از آن بیزار بوده است. ناهید پس از خودکشی سیما، حالا که می¬تواند صاحب مسعود و زندگی و بچه¬ها شود، می¬ رود. و رفتن او نه گفتن است به ارزش¬های تثبیت¬شده-ای است که نظام بنیادی برای «زن» قائل شده است. ناهید می¬رود تا هویتش را خارج از قواعد ازپیش¬بوده¬ای که او در تعیین¬شان سهمی نداشته و فقط مجری آن بوده، جست¬و جو کند.

منابع:

1. پیشدرآمدی بر مطالعه نظریه ادبی. راجر وبستر. ترجمه الاهه دهنوی. نشر روزنگار. 1382

2. راهنمای نظریه ادبی معاصر. رامان سلدن، پیتر ویدوسون. ترجمه عباس مخبر. طرح نو. 1377

3. زن و ادبیات: سلسله پژوهش¬های نظری درباره مسائل زنان. ترجمه نجم عراقی، صالح¬پور و موسوی. نشر چشمه. 1382

4.Wolfreys, Julian. Critical Keywords in Literary and Cultural Theory. New York: Palgrave, 2004.

5. Warhol, Robyn R, and Dianne Price Herndl, eds. Feminisms: An Anthology of Literary Theory and Criticism. Hampshire: Macmillan, 1997.