۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

مروری بر دو رمان «تورگنیف‌خوانی» و «سفر فلیشا»* اثر ویلیام ترِوِر






انسان‌های لهیده‌ و تنهای ترِوِر

مروری بر دو رمان «تورگنیف‌خوانی» و «سفر فلیشا»* اثر ویلیام ترور

فرشته نوبخت/ روزنامه روزان/ چهارشنبه 4 آذر 88

ویلیام ترور، این نویسنده‌ی هشتاد ساله‌ی همیشه خندانِ ایرلندی، قصه‌گوی چیره دستی‌ست که با سحر و جادوی کلمه، قلب‌ها را تسخیر می‌کند. شاید این بهترین تعریفی که می‌شود از ویلیام ترور کرد، نباشد. اما خیلی نزدیک به واقعیت جهانی است که ترور خلق می‌کند. جهان او جهان آدم‌های لهیده، تنها و سرگردانی است که سوار بر امواج دریایی نه چندان آرام، پیش می‌روند. آنها خسته و از پاافتاده هستند اما هرگز ازحرکت باز نمی‌ایستند.

سفر فلیشا و تورگنیف‌خوانی دو رمان مطرح از ویلیام ترور هستند که در یک‌سال گذشته ترجمه و منتشر شده‌اند. پس از ترجمه این دو اثر، اگرچه خیلی دیر، اما ترور وارد ادبیات ما شد و نیز دلیلی شد تا با خواندن آثار او در‌یابیم که دغدغه‌ی ترور فقط قصه‌گویی نیست بلکه آدم‌ها و جهان سرد و بی‌رحم پیرامون آنهاست و ترور در برابر آنها، به نقاشی‌ می‌ماند که رنگ‌های سرد و گرم را روی بوم در هم می‌آمیزد تا طرحی از واقعیت بیافریند. او هم مانند هر نویسنده‌ی دیگری به کلمه معتقد است و جادوی آن را در این طرح و تفسیرها می‌داند و برای همین است که این روایت‌ها را با چنان زبان شیرینی می‌گوید که اگر فقط یک‌بار یکی از آثار او را خوانده باشیم هرگز فراموشمان نخواهد شد. با اینحال نگاه ترور به آدم ها یک نگاه خاکستری است. آدم های ترور یا خوب هستند یا بد. خوبتر و بدتر ندارند و هیچ تضمینی هم بر خوب بودنِ خوب‌ها و یا بد بودن بدها وجود ندارد، به همان اندازه که خوب‌ها بد نمی‌شوند و بدها خوب نمی‌شوند. به نظر کمی پیچیده می‌آید اما همین‌طور است. از این منظر آثار ترور تمایلی به کلاسیسیم دارند، در عین‌حالی که مدرن و امروزی‌اند؛ که این نگاه مدرن در همان شخصیت‌پردازی و فضاسازی‌ها معنا می‌یابد.

قصه‌ی «تورگنيف‌خواني»، داستان پرشور دختری به نام مري‌لوييس است كه به دنبال ازدواج مصلحتي و خالي از عشقش با مردي به نام المركوآري، به تدریج در حس عميقي از تنهايي و رنج گرفتار مي‌شود. اين اندوه باعث زنده‌شدن خاطرات گذشته و يادآوري عشق روزگار نوجواني‌اش به مردِ جواني به نام «رابرت» مي‌شود و سرانجام در يكي از گردش‌هاي آخر هفته، خود را مقابل خانه‌ي رابرت مي‌يابد.

برقراري دوباره‌ي رابطه‌ي دوستي مري‌لوييس با رابرت، باعث کندی سیرِ بيماري روحی مری مي‌شود. رابرت تصویر دیگری از زندگی در پیش نظر مری ترسیم می‌کند. تصویری که بیشتر شبیه یک بازی شاعرانه با کلمه است، و با داستان‌های روسی و مخصوصا با آثار تورگنیف که بستری می شوند برای خیال‌پردازی و فرار از واقعیت.

با مرگ رابرت که از بیماری‌ لاعلاجی رنج می‌برد، داستان ادامه می‌یابد و مری کم‌کم در گریز از رنج و اندوهی که او را از زندگی واقعی دور نموده، در خود فرو می‌رود و به جای زندگی در دنیای واقعی تصمیم می‌گیرد در دنیای کتاب و قصه غرق بشود. اگرچه این انتخاب کار او را به بیمارستان روانی می‌کشاند، همان جایی که بیست سال از عمرش را در آن می‌گذراند، اما دست‌کم باعث می‌شود که همان‌طوری زندگی کند که دوست دارد. و این همه‌ی ماجرا نیست. زندگی المرکوآری، همسر مری از این هم دردناک‌تر است. چرا که المر حتی راهی برای گریز، چنان‌که مری یافت، نمی‌یابد. این بی‌گریزی از او تصویرانسان لهیده و تنهایی می‌سازد که حتا بعد از پایان فیزیکی رمان هم رهایمان نمی‌کند.

جالب است که این شخصیت‌ها، در فضایی دیگر و به نوعی دیگر در سفر فلیشا تکرار می‌شوند. فلیشا دخترجوانی است که به خیال یافتن نامزد عهد شکنش راهی انگلستان می‌شود و از همان ابتدای قصه تنهایی و سرگردانی او بر عرشه‌ی کشتی آنهم در میان دریایی که به نظر می‌رسد انتهایی ندارد، و در میان انبوهی از افکار و احساسات آزارنده، فضای تلخی را تصویر می‌کند.

داستان با فلیشا و ماجرای او با مردی به نام «جانی لایسس»، یعنی همان نامزد فراری، آغاز می‌شود و به تدریج با ورود شخصیت‌های دیگری ادامه می‌یابد. هیلدریچ یکی از این شخصیت‌های مهم و محوری داستان است که عمق غریبی به داستان داده است. از او و از گذشته‌ی او، که در ابتدا به نظر می‌رسد فقط قصد فریب فلیشا را مانند دختران دیگر دارد، به تدریج دریچه‌های دیگری در پیش روی خواننده گشوده می‌شود. تا آنجا که شخصیت هیلدریچ چنان رنگ‌ولعاب رمزگونه‌ای می‌یابد که همه‌ی چیزهای دیگر را، حتی شخصیت و زندگی فلیشا را، زیر سایه‌ی خود می‌گیرد.

هیلدریچ هم مانند المرکوآری در رمان تورگنیف، شخصیت لهیده و تنهایی است که آشکار شدن زوایای پنهان و غریب کودکی او و رابطه‌ی دردآور با مادرش، خواننده را تقریبا میخکوب می‌کند و این طوراست که همه‌چیز در انتها به نوعی در سایه‌ی این کشف بزرگ و در پرده‌ای از ابهام فرومی‌رود.

ترور در ادبیات جهان و به‌خصوص در ادبیات معاصر ایرلند جایگاهی درخشان و سزاوار دارد که محصول توانایی فراوان او برای قصه‌پردازی است و دلیل آن هم این است که آثار ترور صرف‌نظر از طرح قوی و پرکشش داستانی، از جذابیت‌های روایی، شخصیت‌پردازی و فضاسازی بالایی برخوردار هستند.

*هر دو اثر ترجمه الاهه دهنوی است و از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است.