۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

ویلیام ترور: نویسنده ای که شیفته دنیای داستانی اش شده ام

منتشر شده در روزنامه اعتماد

ویلیام ترِوِر نویسنده ­ای هوشمند است که به دقت در احوال شخصیت­های داستانی­ اش تعمق می­کند. او به لایه­ های درونی­تری از وضعیت انسان می­پردازد که شاید از چشم بیننده­ ی عادی پنهان بماند. ترِوِر همچون روانشناسی مسلط و کارکشته به واکاوی زوایای نهفته­ ی ذهن آدم­ها می­پردازد و در این کار بسیار موفق بوده است. نمونه­ اش رمان تورگنیف­ خوانی که وسوسه­ ی دوباره خواندنش خواننده را رها نمی­کند. این اولین اثری بود که مرا با دنیای داستانی ترِوِر آشنا کرد. آن را چند بار خواندم و هر بار انگار کتاب تازه­ای می­خواندم. بعد ترجمه اش کردم و این طور شد که ترِوِر را به خوانندگان فارسی معرفی کردم. ماجرای من و ترجمه آثار ترِوِر همچنان ادامه دارد. سفر فلیشا چند روزی است که منتشر شده است. مجموعه داستان کوتاه مجردان تپه را با همکاری سعید سبزیان م. ترجمه کرده­ م که در انتظار مجوز است. ترجمه­ی خانه­ ام در آمبریا را به تازگی تمام کرده­ ام و به ناشر سپرده­ ام و در حال حاضر مشغول ترجمه­ ی رمان داستان لوسی گالت هستم.

تورگنیف­ خوانی حکایت دختری است که در خانواده­ی همسرش خود را غریبه می­بیند و برای گریز از جایی که به آن احساس تعلق نمی­کند، دست به کار عجیبی می­زند. رمان بی­نظیری است در وصف انسانی که به­رغم موقعیت اجتماعی بسته­اش طغیان می­کند و دیوانه­خانه را به زندگی حقیرانه و بی­ارزشی که هیچ دلبستگی­ئی به آن ندارد ترجیح می­دهد. رمان را که شروع می­کنید اصلاً به ذهنتان نمی­رسد که واقعه­ای غیرعادی اتفاق افتاده باشد. زنی پنجاه و شش­ ساله، با ظاهری لاغر و نحیف گوشه­ ی میز نشسته و مشغول غذا خوردن است. آرام نشسته و به جزئیات توجه می­کند: غذا را برایش آماده کرده­اند؛ برش­های نان نیمرو گوشت. زیر لب می­گوید "خب، خوشبختی اینه!" نه! باور نکنید، ماجرا چیز دیگری است. داستان چنین آرام پیش نرفته که حالا مری­لوییس این چنین به آسودگی اظهار خوشبختی کند. او زنی است که سی و یک سال از زندگی اش را در جایی گذرانده که خانه نیست و نامش مو بر تن هر انسان سالمی راست می­کند! مری­لوییس زمانی که زندگی اش را با آنچه آرزو دارد در تضاد می­بیند، دنیایی آرمانی را تخیل می­کند و با پناه بردن به آن به دور از فضای مسموم آن جامعه سنت­زده و گرفتار جزم­ اندیشی تنفس می­کند. در این رمان جریان روایت مسیر خطی را طی نمی­کند و تابع زمان تقویمی نیست. فصل­های فرد روایت امروز است و فصل­های زوج قصه دیروز­. در کنار هم قرار گرفتن فصل­های زوج و فرد، روایت­های گذشته و امروز، مثل تکه­ های پازل هستند که نویسنده به دست خواننده می­دهد تا آنها را کنار هم بچیند و پاسخ سوال­های ذهنش را یکی یکی پیدا کند. این کشف کردن­های قدم به قدم لذت خواندن را دوچندان می­کند.

سفر فلیشا حکایت فرصت­های از دست­رفته­ ی انسانی است گرفتار در محیط اجتماعی بسته­ای که مبتنی بر پذیرش ارزش­های سنتی کاتولیک و ساختار خانوادگی پدرسالار است. نمونه­ی دیگری از تعصبات حاکم بر زندگی شخصیت اصلی داستان، ملی­گرایی افراطی خانواده او و پیروی کورکورانه­یشان از قهرمانان مبارزات استقلال­طلبانه­ی ایرلند است. وقایع اوایل قرن بیستم چنان بر خانواده فلیشا در دهه 1980 سایه افکنده که مجالی برای دیدن امروز و نگریستن به آینده نگذاشته است. فلیشا می­گریزد تا به مصیبتی که گرفتارش شده پایان بدهد. در طول رمان و طی سفری دارد چنان غرق خیالات خویش است که یا واقعیت را بد تفسیر می­کند و یا مدام خود را می­فریبد. فلیشا شخصیتی ملموس و قابل درک است، واقعی تر از آن است که به نوشته های روی کاغذ محدود شود. پوست و گوشت و خون دارد، مثل خود ما. مواجهه­ او با آقای هیلدیچ، سیلان ذهن هیلدیچ و بازخوانی گذشته در ذهن او، و هراس از آنچه پیش روی فلیشاست، به رمان بعدی دیگر می­دهد که می­توان آن را داستان ترسناک نامید.

معمولا در مقابل شخصیت­هایی چنین معصوم و ساده­، شخصیت­هایی نیز وجود دارند نفرت یا سرزنش خواننده را برمی­انگیزند. اما در دنیای ترِوِر چنین نیست؛ ادم­ها محصول اجتماع و خانواده ای هستند که در آن پرورش یافته­اند. این محیط اجتماعی است که از انسان­ها موجوداتی هراسناک یا ضعیف یا تاثربرانگیز می­سازد. ترِوِر در آثارش به حاشیه­رانده­شدگانی را به تصویر می­کشد شاید جامعه شهامت دیدنشان را ندارد.

+ نوشته شده توسط الاهه دهنوی در سه شنبه 15 اردیبهشت1388 و ساعت 22:44 |