امروز مصاحبه فريبا منتظرظهور را در ايسنا خواندم. رمانش مادرم ليلي غيرقابل چاپ اعلام شده است و او معتقد است كه خط قرمزها را مي شناسد و پا را از حد فراتر نگذاشته است. حكايت سانسور و اصلاحيه و توقيف اين روزها درد مشترك خيلي از اهالي هنر است.
و من باز پر از خشمم و دلم مي خواهد بد و بيراه بگويم به هرچه سانسورچي. از خودم مي پرسم اينها كه هستند كه مواجب مي گيرند و مي افتند به جان متن و فتوا مي دهند براي هنر. توي ذهنم با صداي بلند مي گويم متنفرم از هرچه سانسورچي و مي روم توي فكر. چيزي نمي گذرد كه خودم را هم در ميان جماعت سانسورچي مي بينم. مگر غير از اين است كه از صبح كه چشم باز مي كنم تا شب كه خسته و بي رمق پلكهايم روي هم مي افتد، دارم افسار مي زنم به فكرم، به حرفهايم، به نوشته ها و ترجمه هايم.
پيش آدمهايي كه دوستشان دارم نقشي را بازي مي كنم كه خوشايند آنها باشد، به عبارتي بخشي از وجودم را سانسور مي كنم. وقتي داستان مي نويسم رفتار و گفتار شخصيتها را سانسور مي كنم. گاهي به تخيلاتم هم افسار مي زنم كه مبادا از كنترلم خارج شوند. خيلي متنها را دوست دارم و دلم مي خواهد آنها را ترجمه كنم ولي نمي شود، چون نه من مي توانم بنويسمشان و نه سانسورچي ارشاد آنها را برمي تابد. خلاصه خودم هم يك سانسورچي قهارم. سانسور در من نهادينه شده و حالا جزئي از وجود من است. دلم تنگ مي شود براي آن بخش از وجودم كه سالهاست گوشه اي تاريك پنهانش كرده ام.
2 نظرات:
من زیاد از کسی تشکر نمی کنم ولی می خوام از شما به خاطر چند تا چیز با ارزشی که بهم دادین تشکر کنم.
1.معرفی کتاب تلویزیون و سلطه ی زورنالیسم که واقعا روم تاثیر گذار بود
2.معرفی شاهکار کورمک مکارتی به نام جاده
3.و ترجمه ی زیبای کتاب مردی در تاریکی اثر پل استر
این سانسورها هم...بهتره چیزی نگیم.فقط باید تحمل کرد و از این خشم به نهو احسنت استفاده کرد
سلام
سورنا به روز است
.
.
وسط حرفهایم جایی است که می توانی بپری - اتانازی ؟
رگم آماس می کند از این همه تیغ...می دانم
آن روز ....
تو با عقل بز و هیکل آدم ات اسطوره شده ای در یونان
من مرتاضی شده ام که شهادت می دهد : دوستت ندارم .... نداشتم .
بر گرد به صحنه ای از زمین که به خاک داده من را
می روم
اما به اندازه یک آدم زمین نباش که با همه بگردی ..
.
.
و حرفهایی برای خواندن در ادامه ی مطلب ...
منتظر نقد ارزشمندتان هستم .
با احترام - لیلا حکمت نیا
ارسال یک نظر